403

برفی سنگین را آرزو دارم در صبح یك روز تعطیل ...

برفی كه گنجشكان را به حیاط خانه بكشاند

من پرده را كنار بزنم

زنی زیبا را ببینم

كه از پیاده رو می گذرد

با لبخندی آرام بر لبانش

و دسته ای گنجشك كه از سینه اش بلند می شود ...

*
فكر می كنم

شهر به سمتی كه او می رود

سنگین شده باشد!



جواد کلیدری

391

بی وقفه نگو که بر سرت می بارم
از زنــــدگیـت دمار در مــــی آرم
ای ابر تو برکه ی حقیـــری بودی

من کودکی تو را به خاطــــر دارم


مهدی موسوی

381

عـقل در اصلاح ما بـیـهوده کـوشش می کنـد

نـیـســت پــروای پــدر، مـجــنـون مــادرزاد را


صائب تبریزی

365

از تاریکی می ترسم

             مثل چشمهایت

                لطفاً کمی بیشتر پلک بزن

از تاریکی می ترسم

                  از پیراهنش

                  وقتی سیگارها پدرم را ترک کردند

                  ما بر دوشش گرفتیم و خاک در آغوشش

از تاریکی می ترسم

                 از مداد معلم لای انگشتانم

                 از رد باتوم بر گرده هایم

                 از آژیر بمباران

                        وقتی جن های زیرزمین را از یاد می بردم

از تاریکی می ترسم

              مثل روزگارم ...

                       لطفاً کمی بیشتر پلک بزن


     محسن خیابانی

363

خوشحال شد تحویلش گرفته اند

فکر کرد

فرش قرمز پهن کرده اند برایش

-ماهی کوچک

              روی زبان کوسه-


مهرناز حسن آبادي


362

آنم که طلسم بخت را می شکند

می غرد و کوه سخت را می شکند

حاشا به زخم های خود سجده کنم

سجده کمر درخت را می شکند


میلاد عرفان پور

355

در انتظار تو

کاسه ی صبر که هیچ

صبر کاسه هم لبریز شد


ناشناس

برای ظهور امام زمان صلوات

351

به مادرم گفتم

مرا با چیزی عوض کن

چیزی ارزشمند

چیزی گران

سوزنی شکسته

که بتوانی با آن خار پایت را درآوری


حسین پناهی

342

تو همون نگاه اول که دیدش یک دل نه صد عاشقش شد

- سلام

-سلام

-ببخشید می شه چند لحظه وقتتونو...

- بیست تومن . مکانم از خودت!


مسعود تیموری

338

آخر قصه را بردار و با خودت ببر

همان یکی‌ بود و یکی‌ نبود

همان گنبد کبود

را برای من بگذار

در فکر شروعی دوباره ام.

       من بودم و هنوز کس دیگری نبود

 

نیکی‌ فیروزکوهی

328

آیا پرنده ها

به آسمان می روند

وقتی

به خاک می سپاریمشان؟


مرتضی محمودی

 

315


باز می شود اشتهای درخت به بهار

نور می پاشد خورشید

به پنجره های رو گرفته

از تراوش باران

خنکای فرودین وول می خورد

میان رختخواب پهن هفت صبح

باد با امید 

داد می زند:

رسیـــــد!!!


زیتا ملکی


عیدتون مبارک


314

تصویر من از حافظه ­ی قاب افتاد

عکس تو ولی شبیه مهتاب افتاد

شرمنده اگر که عکس­هایت خیسند

با دیدنشان دهان من آب افتاد


علی شهیب زادگان

312

عمق ِ دریا

چرا دلهره دارد ماهی؟


محمد درودگری


297

من اما از تو ممنونم
همین که هستی
و گاهی مرا به گریه می اندازی
همین که هستی
و گاهی به یادم می آوری
چقدر تنهایم

راضیه بهرامی

271

عشق تو
دستمال ِتب داری است
دو چندان می کند

اندوه رودخانه ای را که در حاشیه ی گلدوزی اش می رود.


مریم مهر آذر

270


از قول من

به پرندهای سر در گم بگویید
" جانب آبی " گم شده است
و باید به همین سیم های سیاه کثیف قناعت کنند


داود مالکی

229

پلکی مزن که چشم ترت درد میکند

پر وا مکن که بال و پرت درد میکند

میدانم اینکه بعد تماشای اکبرت

زخمی که بود بر جگرت درد می کند

با من بگو که داغ برادر چه کار کرد

آیا هنوز هم کمرت درد میکند

مانند چوب خواهش بوسه نمیکنم

آخر لبان خشک و ترت درد میکند

 لبهای تو کبود تر از روی مادراست

یعنی که سینه پدرت درد میکند

می خواستم که تنگ در آغوش گیرمت

یادم نبود زخم سرت درد میکند

کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو از 

 این حجمه های سنگ سرت درد میکند


زمانی

198

دنیا

به که من می رسد

چه زود

تمام می شود

این ست

سهم من از تمام جهان !

محسن مرادی

192

یقه بالا می‌دهیم
دست‌ها در جیب
سیگار به ته رسیده میان ِ لب
به دیوار تکیه می‌دهیم
نه که کارآگاه باشیم یا عضو مافیا
نه
بدبختیم


علیرضا روشن

191

من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می‌کند،
خوشبخت است
و کوچه‌ای که به گریبان خانه‌ام می‌رسد،
خوشبخت است
و تو
که هر روز به پنجره اتاقم پیله می‌کنی،
یک روز پروانه خوشبخت می‌شوی
با این همه
دروغ
عنکبوتی است که مدام در دهانم تار می‌تند


منیره حسینی

181

باران خدا بدرقه ی راهم بود

یک چکمه رفیق چاله و چاهم بود

من خیس ترین کودک گیلان بودم

چتری که همیشه بسته

همراهم بود


رئوف عاشوری

180

زیباست در آسمان ،سلام هشتم

این کوچ پرنده ها به بام هشتم
افتاده در آسمان چه هشتی !انگار

رفتند زیارت امام هشتم

بیژن ارژن

179

1.

از جهان عقب نشینی کرده ام

به روی تخت خوابم
در کنار رادیو
ولی هنوز نمی دانم
که من روبه جهان دارم
یا پشت به جهان کرده ام.

2.چه سعادتی است

وقتی که برف می‌بارد
دانستن اینکه

تن پرنده‌ها گرم است.


بیژن جلالی


178

آدم های تنها

آزروهای کوچکی دارند

شبیه اینکه که کسی

در خانه را به رویشان باز کند.

...

طاهره قصدی

177




دوست دارم گهگاهی سرم را بردارم و

به جای آن چناری بکارم

تا زیر سایه اش

اندکی استراحت کنم.


ناظم حکمت

175

چرا هیچ‌كس به ما نگفته است كه زمین

مدام چیزی را از ما پس می‌گیرد

و ما فكر می‌كنیم كه زمان می‌گذرد

شاید زمین، آن سیاره‌ای نیست كه ما در آن باید می‌زیستیم

و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان می‌ماند

و به این زندگی برنمی‌گردد .

از دست‌هایمان بیرون رفته‌ایم

از چشم‌هایمان

و همه‌چیزِ این خاك را كاویده‌ایم :

ــ ما به‌همراه آب و باد و خاك و آتش

تبعید این سیاره شده‌ایم

و این‌جا 

زیباترین جا 

برای تنهایي‌ست .

كسی در من همه‌چیز را خواب می‌بیند


 شهرام شیدایی

172

این شهر

شهر قصه های مادر بزرگ نیست

که زیبا و آرام باشد

آسمانش را

هرگز آبی ندیده ام

من از اینجا خواهم رفت

و فرقی هم نمی کند

که فانوسی داشته باشم یا نه

کسی که می گریزد

از گم شدن نمی ترسد.


رسول یونان

171


به او گفتم
جنگ!
و بیرون زدم از پیراهنم
به او گفتم
با بوسه اگر می‌شد آدم کُشت
صلح تراژدی بزرگی بود
به او گفتم
مرگ حرف‌های بزرگی برای گفتن دارد
به او گفتم
تفنگها به ترجمه مشغول‌اند


او اما چارطاق دراز کشیده بود

نه به تفنگ فکر می‌کرد
نه به بوسه‌ای عمیق
.
.
.
ما مرده بودیم!
من
دیر فهمیدم
علی اسداللهی

170

در این برهوتِ بی خواب و طی،
مگر من چه کرده ام
که شاعرتر از اندوهِ آدمی ام آفریده اند؟

سید علی صالحی

167

دهان باز کنی

قلاب ها
به صلابه ات می کشند
هی ماهی جان
دریا را فراموش کن
روزی
حسرت همین رودخانه به دلت می ماند
.


کریم رجب زاده

پ.ن: سایه گفته:قلاب علامت کدامین سوال است که ماهی ها این گونه بدان جواب می دهند؟

166

 خدا عالم است
مادرم می‌گوید.


پشتِ این آسمانِ بلند
آسمانِ بلندِ دیگری‌ست ... باز هم پر از ستاره!
بعد، پشتِ آن آسمانِ بلند
باز آسمانِ بلند دیگری‌ست پر از واژه و پَری!
و همین طور ترانه که هی ناتمام ...
چقدر خوب است که ما شاعریم
ساده‌ایم، باورمان می‌شود،
و حیرت می‌کنیم وقتی که آفتاب بالا می‌آید
گاهی هنوز ماه ... آن گوشه‌ی آسمان می‌خندد!


زبانِ بی‌نهایت
همین اختلاطِ اشاره و لبخند است!


سید علی صالحی

165

رسیده که باشی

طعم‌ات اشتهای خاک را باز می‌کند

نارس هم ـ فرقی نمی‌کند

تنها بی‌اشتها جویده می‌شوی


 محمد علی بهمنی

164

و خوش باورانه

دل به سنگ هایی بسته ام

که به طرفِ قلّه می غلتند ...


از وبلاگ خانوم ابر

163

از اعتمادِ کامل پرده به باد بیزارم

از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار.
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی‌ست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست
چقدر ...

سید علی صالحی‎

160

خوبم...
درست مثل مزرعه ای که
محصولش را ملخ ها
خورده اند
دیگر نگران داس ها نیستم...


فریبا عرب نیا

158

پاییز هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد
با این همه
از منبر بلند باد
بالا که می‌رود
درخت‌ها چه زود به گریه می‌افتند!!


حافظ موسوی

156

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود


حسین منزوی

غزل کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

154

"کابوس"


ببین
فقط دو تا راه داری
یا لی لی به لالاش بذاری
یا لولو به لالاش
.
.
.
انتخاب با خودته

 

152

  تنها درآمد امسال

پدرمان بوده است !


عمران صلاحی