151
آن یک یوسفی هم که برگشت به کنعان اش.... استثنا بود... ... تو غمت را بخور.
آن یک یوسفی هم که برگشت به کنعان اش.... استثنا بود... ... تو غمت را بخور.
اما گنجشک ها
هیچ وقت مفت نبوده اند
قلبشان همیشه می زند
میوه ی ممنوعه
ناشناس
میآیی و برابرم زیبا میشوی
اما مرا نمیبینی

پرنده در صدای خوشش
درد و رنج و ماتم نیست
پرنده اهل شکوه واهل کنایه و غم نیست
خوش به حال هوایش
خوش به حال دلش
خوش به حال پرنده
که مثل آدم نیست
مجتبی کاشانی

آشنایی ما قدیمیست
سالها ما غروب ماه را تماشا کردهایم
و قرنها ماه
غروب ما را
شهاب مقربین
همین جا زیر درخت توت می نشینم
ناخن هایم را آبی آسمانی می زنم
همین جا در لاک خود فرو می روم.
...
مهرناز قربانعلی

دنیای عجیبی است
اینجا
حتی لبخند را هم می زنند
ناشناس
کودکان شوخیشوخی سنگ میزنند
قورباغهها جدیجدی میمیرند
اریش فرید
از اين همه دري كه زديم
يك كدام خانه ي تو نبود!!
ناشناس
دیگر خیال و فکر تو افتاده از سـرم
دیگر دلم برای تو پـــرپـــر نمیزنــد
دیگر کلاغ رفته به جـــلد کــبوتــرم
دیگر خودم برای خودم شام میپـزم
دیگر خودم برای خودم هدیه میخرم
دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم
دیگر بلد شدم که بهـــانه نیـــــاورم
اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس
این روزها من اسم کسی را نمیبرم
این روزها شبیه «رضا»های سابقم
هر چند بدترم ولی از قبل بهتــــــرم
من شعر مینویسم و سیگار میکشم
تو دود میشوی و من از خواب میپـرم
رضا کیاسالار
شاید شیری باشد
که بو کشیده
یا کفتاری آمده به میهمانی
همیشه آن را که انتظار می کشیم
به موقع نمی آید ...
و عشق یعنی جنگلی که گرسنه شود
خودش را خواهد خورد .
وقتی دوستت ندارند
مجبوری کارهای عجیب و غریبی بکنی
مثل تفنگ پدربزرگ که از صندوق قدیمی بیرون آمد
و اولین نفری را که دید کُشت ...
. . . حالا در را باز کن
برای شام امشب
به خرگوشی قانع باش
این شعبده باز همه چیز را غیب کرد
جز احساسی که تنها تو درکش می کنی ....
وحید پورزارع
پیامبران

پولکهایش را پاک می کنم امشب شام ماهی داریم و یونس
من برای تو مرده بودم.عیسی مرا زنده کرد
طوفان هم که بیاید نوح من و تو را با خود نمبرد.ماهی ها بیرون کشتی زندگی می کنند