151

آن یک یوسفی هم که برگشت به کنعان اش.... استثنا بود... ... تو غمت را بخور.


150

سنگ ها شاید

اما گنجشک ها

هیچ وقت مفت نبوده اند

قلبشان همیشه می زند


میوه ی ممنوعه

147

کاش می دانستم
چه کسی این سرنوشت را برایم بافت
آنوقت به او می گفتم
یقه را آنقدر تنگ بافته ای
که بغض هایم را نمی توانم
فرو بدهم..... !


ناشناس

144

آینه‌ی توام


می‌آیی و برابرم زیبا می‌شوی


اما مرا نمی‌بینی


احمد زاهدی لنگرودی

137

به سکوتم....

به قوی ترین سلاحم احترام بگذار

طنینش را می شنوی؟

از زیبایی آن چه می گویم لذت می بری؟

نزار قبانی

136

پرنده در صدای خوشش

درد و رنج و ماتم نیست

پرنده اهل شکوه واهل کنایه و غم نیست

خوش به حال هوایش

خوش به حال دلش

خوش به حال پرنده

که مثل آدم نیست


مجتبی کاشانی

135


آشنایی ما قدیمی‌ست

سال‌ها ما غروب ماه را تماشا کرده‌ایم

و قرن‌ها ماه

غروب ما را


    شهاب مقربین

120

دمپایی ابری هم مرا به آسمان نمی برد

همین جا زیر درخت توت می نشینم

ناخن هایم را آبی آسمانی می زنم

همین جا در لاک خود فرو می روم.

...

مهرناز قربانعلی

115

دنیای عجیبی است

اینجا

 حتی لبخند را هم می زنند

ناشناس

97

کودکان شوخی‌شوخی سنگ می‌زنند

قورباغه‌ها جدی‌جدی می‌میرند


اریش فرید

96

ما را از کودکی به جدایی عادت داده اند،

از همان روزی که روی تخته سیاه نوشتند:


خوبها...بدها...

ناشناس

92

خدايا ما را ببخش

از اين همه دري كه زديم

يك كدام خانه ي تو نبود!!

ناشناس

59

این روزها که می‌گذرد، جور دیگرم

دیگر خیال و فکر تو افتاده از سـرم


دیگر دلم برای تو پـــرپـــر نمی‌زنــد

دیگر کلاغ رفته به جـــلد کــبوتــرم


دیگر خودم برای خودم شام می‌پـزم

دیگر خودم برای خودم هدیه می‌خرم


دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم

دیگر بلد شدم که بهـــانه نیـــــاورم


اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس

این روزها من اسم کسی را نمی‌برم


این روزها شبیه «رضا»های سابقم

هر چند بدترم ولی از قبل بهتــــــرم


من شعر می‌نویسم و سیگار می‌کشم

تو دود می‌شوی و من از خواب می‌پـرم



رضا کیاسالار

32

وقتی در زدند از چشمی نگاه کن

شاید شیری باشد

که بو کشیده

یا کفتاری آمده به میهمانی

همیشه آن را که انتظار می کشیم

به موقع نمی آید ...

و عشق یعنی جنگلی که گرسنه شود

خودش را خواهد خورد .

وقتی دوستت ندارند

مجبوری کارهای عجیب و غریبی بکنی

مثل تفنگ پدربزرگ که از صندوق قدیمی بیرون آمد

و اولین نفری را که دید کُشت ...

. . . حالا در را باز کن

برای شام امشب

به خرگوشی قانع باش

این شعبده باز همه چیز را غیب کرد

جز احساسی که تنها تو درکش می کنی ....


وحید پورزارع

22

پیامبران

پولکهایش را پاک می کنم امشب شام ماهی داریم و یونس

من برای تو مرده بودم.عیسی مرا زنده کرد

طوفان هم که بیاید نوح من و تو را با خود نمبرد.ماهی ها بیرون کشتی زندگی می کنند

100

خواب اصحاب کهف

تنها یک شوخیست

در سرزمین من

یک روز اگر بخوابی

فردا

همه تو را از یاد برده اند