534

به همان سادگی

که کلاغ سالخورده

با نخستین سوت قطار

سقف واگن متروک را

 ترک می­گوید

دل،

            دیگر

                        در جای خود نیست

  به همین سادگی!


حسين منزوي

377

اول دلم فراق تو را سرسری گرفت

وان زخم کوچک دلم اخر جزام شد



حسین منزوی

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

291

با هر تو و من ، مایه های ما شدن نیست
هر رود را اهلیت دریا شدن نیست

از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه
زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست

باید سرشت باد جز غارت نباشد
تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست


در هر درخت اینجا صلیبی خفته ، اما

با هر جنین ، جانمایه عیسی شدن نیست

وقتی كه رودش زاد و كوهش پرورش داد

طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست

با ریشه ها در خاك ،‌ بی چشمی به افلاك

این تاك ها را حسرت طوبی شدن نیست

آیا چه توفانی است آن بالا كه دیگر

با هر كه افتاد ، اشتیاق پا شدن نیست

سیب و فریب ؟ آری بده . آدم نصیبش

از سفره ی حوا به جز «اغوا» شدن نیست

وقتی تو رویا روی اینان می نشینی

آیینه ها را چاره جز زیبا شدن نیست

آنجا كه انشا از من ، املا از تو باشد

راهی برای شعر جز شیوا شدن نیست


حسین منزوی

264

می کَنم الفبا را ، روی لوحه ی سنگی
واو مثل ویرانـــــی ، دال مثـل دلتنـــگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیـــتابی مثل رنگ بیرنــــــگی

 حسین منزوی 

255

ما خویش ندانستیم، بیداری‌مان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم !

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم


حسین منزوی

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

254

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
هیزم شكن برای چه می پرورد مرا ؟

عمری است پایمال غمم تا كه زندگی

این بار زیر پای كه می گسترد مرا


حسین منزوی

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

156

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود


حسین منزوی

غزل کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته