890

بر مزارم

نه سنگ بگذار نه مجسمه

جفتي كفش بگذار

تا برهنه اي بپوشد و برود

 

واقف صمد اوغلو

ترجمه رسول يونان

خوشحالی پسر نروژی پس از دریافت کفشهای نو . این عکس در خلال جنگ جهانی دوم گرفته شده است.

440

نان,

      آب,

پنجره های رو به آفتاب 

  و گاهی جشن عروسی

   خداچه تعریف ساده ای دارد 

         در محله های فقیرنشین.


رسول یونان

340

وقتی تلفن زنگ می‌زند
یعنی از یاد نرفته‌ای
حتی اگر به اشتباه شماره‌ات را گرفته باشند
ببین دوست من !
در این دنیا
خیلی از آدم‌ها هست‌اند که
شماره‌شان حتی به اشتباه گرفته نمی‌شود ...


رسول یونان

335

سعی کن با همه چیز کنار بیایی !

فرار نکن
زمین به شکل احمقانه ای گـِـرد است !


رسول یونان

282

نیامدنش را باور نمی‌کنم

غیر ممکن است او نیامده باشد

حتماً، حالا

زیر باران مانده است

و ناامید و خسته

در خیابان‌ها قدم می‌زند

من به باز بودنِ درها مشکوکم


رسول یونان

227

ما به ایستگاهها رفتیم

                تا دور شدن را

                      از قطارها یاد بگیریم.


                                            رسول یونان

201

بارانی مورب

در نیمروزی آفتابی

هیچ اتفاقی نیافتاده است

تنها تو رفته ای

...

قسم می خورم که این باران

بارانی معمولی نیست

حتما جایی دور

اما در من

دریایی را به باد داده اند

رسول یونان

172

این شهر

شهر قصه های مادر بزرگ نیست

که زیبا و آرام باشد

آسمانش را

هرگز آبی ندیده ام

من از اینجا خواهم رفت

و فرقی هم نمی کند

که فانوسی داشته باشم یا نه

کسی که می گریزد

از گم شدن نمی ترسد.


رسول یونان

162

بگو چه کار کنم؟

وقتی شادی به دم بادکنکی بند است

و غم چون سنگی

مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند

دلم شاخه ی شاتوتی

که باد

خونش را به در و دیوار پاشیده است.


غلامرضا بروسان

119

همسرم تا"بیرست" با من آمد
آنجا از ترن پیاده شد
روی سکو ایستاد
و کوچک و کوچک و کوچک شد
شد دانه ای گندم
در یک آبی بیکران
بعد جز رویاها چیزی ندیدم
ترن می رفت
آن چنان که انگار هرگز نمی ایستد...


ناظم حكمت

تر جمه رسول يونان