877
زمستان بود.
بوسه آتش زدیم و
گرم شدیم.
غلامرضا بروسان
زمستان بود.
بوسه آتش زدیم و
گرم شدیم.
غلامرضا بروسان
بوسه آتش زدیم و گرم شدیم
غلامرضا بروسان
نه مردی که دستش را به نردهها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم
بشکههای سنگینی را
در دلم جابهجا میکند
غلامرضا بروسان
با فلفلی که طعم فراق می دهد
با دردی که فصل را نمی شناسد
با خونی که بند نمی آید
بگو چه کار کنم؟
وقتی شادی به دم بادکنکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند
دلم شاخه ی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است.
غلامرضا بروسان
شعر کامل ادامه مطلب
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرد
از ریل خارج نمیشود .غلامرضا بروسان
شعر کامل ادامه مطلب
وقتی شادی به دم بادکنکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند
دلم شاخه ی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است.
غلامرضا بروسان
تو نمی میری
همچون پرچمی که سربازان بسیاری
در آن شلیک کرده باشند
هر شب به هنگام باد
ماه را از خود عبور می دهی
در تو سر گوزنی را دیدم
که هنوز
شاخ هایش به سمت کوهستان
کج بود
چشمه ای
که پرندگان زیادی را شیر می داد
چه طور می تواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند.
غلامرضا بروسان