877

زمستان بود.

بوسه آتش زدیم و

گرم شدیم.

 

غلامرضا بروسان

475

زمستان بود

بوسه آتش زدیم و گرم شدیم


غلامرضا بروسان

462

منم که دوستت دارم

نه مردی که دستش را به نرده‌ها گرفته

نه باران پشت پنجره

منم که دوستت دارم

و غم
بشکه‌های سنگینی را

در دلم جابه‌جا می‌کند
 

غلامرضا بروسان

460

بگو چکار کنم؟

با فلفلی که طعم فراق می دهد

با دردی که فصل را نمی شناسد

با خونی که بند نمی آید

بگو چه کار کنم؟

وقتی شادی به دم بادکنکی بند است

و غم چون سنگی

مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند

دلم شاخه ی شاتوتی

که باد

خونش را به در و دیوار پاشیده است.


غلامرضا بروسان

455

278

غربت با من همان کار را می‌کند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد


غلامرضا بروسان

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

277

هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می‌گیرد

از ریل خارج نمی‌شود .
و من
گوزنی که می‌خواست
با شاخ‌هایش قطاری را نگه دارد


غلامرضا بروسان

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

162

بگو چه کار کنم؟

وقتی شادی به دم بادکنکی بند است

و غم چون سنگی

مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند

دلم شاخه ی شاتوتی

که باد

خونش را به در و دیوار پاشیده است.


غلامرضا بروسان

131

تو نمی میری

همچون پرچمی که سربازان بسیاری

در آن شلیک کرده باشند

هر شب به هنگام باد

ماه را از خود عبور می دهی

در تو سر گوزنی را دیدم

که هنوز

شاخ هایش به سمت کوهستان

کج بود

چشمه ای

که پرندگان زیادی را شیر می داد

چه طور می تواند مرگ

از تو

تنها گودالی را پر کند.


غلامرضا بروسان

67

می خواهم
گوش باد را بگیرم
كه این همه دور موهایت نپیچد
وبا زندگی ام بازی نكند.
تو هم كاری بكن
مثلا دكمه پیراهنت را ببند
مثلا دامنت را جمع كن
وفكر كن پیاده رو خیس است

غلامرضا بروسان

45

احساس درختی را دارم
که در مسیر کارخانه ی چوب بری قرار گرفته است...


غلامرضا بروسان