249

حتی حباب‌های کوچک چایی هم


بیهوده نیستند

بیهوده نیست که سیگار می‌کشی

و لبخندهایت تلخ می‌شود

نمی‌شود برگشت

و رد پاییز را

از نیمکت‌های خیس

برداشت

نمی‌بینمت

نه توی حلقه‌های خاکستری دود

نه انتهای قهوه‌ای فنجان

نه توی دایره‌ای که

قسمت‌ام نبود !

چهارشنبه بود

من نام تمام نیمکت‌ها را

چهارشنبه‌ای گذاشتم که نیامدی

چای سرد شد چهارشنبه بود

تلخ‌تر شدم چهارشنبه بود

حتی چهارشنبه بود که ما

از کنار هم گذشتیم

و من از خانه دورتر شدم

از چارخانه‌ی پیراهنت

هنوز فکر می‌کنم

می‌توانستم توی دایره‌ها چرخ بزنم

انگشتم را توی حلقه‌های دود فرو ببرم

با چهارشنبه و تو

عکس‌های یادگاری خوشحال بگیرم

هنوز فکر می‌کنم

توی چارخانه‌ی پیراهنت

خوشبخت می‌شدم .


ناهید عرجونی

248

ای خدای بزرگ

که در آشپزخانه هم هستی

و روی جلد قرص‌های مرا می‌خوانی

لطفن کمی آن طرف‌تر !

باید همه‌ی این ظرف‌ها را آب بکشم

و همین‌طور که دارم با تو حرف می‌زنم

به فکر غذای ظهر هم باشم

نه ! کمک نمی‌خواهم

خودم هوای همه چیز را دارم

پذیرایی جارو می‌خواهد

غذا سر نمی‌رود

به تلفن‌ها هم خودم جواب می‌دهم

و گردگیری این قاب …

یادت هست ؟

این‌جا کوچک بودم

و تو هنوز خشمگین نبودی

و من آرام‌بخش نمی‌خوردم

درست بعد طعم توت‌فرنگی بود و خواب

که تو اخم کردی

به سیزده سالگی

ملافه

و رویاهایم

ببخش بی پرده می گویم

اما تو به جیب‌هایم

کیف دستی کوچکم

و حتی به صندوقچه‌ی قفل دار من

چشم داشتی !

ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه‌ام نشسته‌ای

حالا یک زن کاملم

چیزی توی جیب‌هایم پنهان نمی‌کنم

کیفم روی میز باز مانده است

هر هشت ساعت یک آرام‌بخش می‌خورم

و به دکترم قول داده‌ام زیاد فکر نکنم

لطفن پایت را بردار

می‌خواهم تی بکشم !


ناهید عرجونی
عكس:
Anka Zhuravleva

66

هنوز فکر می کنم

توی چارخانه پیراهنت
خوشبخت می شدم

ناهید عرجونی