600



شال قرمز سر نکن
من را هوایی تر نکن
گاوها با رنگ قرمز 
زود قاطی می کنند...


حامد عسگري

575

شب به شب قوچي ازين دهكده كم خواهد شد


ماده گرگي دل اگر از سگ چوپان ببرد!


حامد عسگري

شعركامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

383


پیراهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

گشت ارشاد اگر سر برسد... بدبختیم


حامد عسگری

313

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن

سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن

لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟


آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:
پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن

با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن

من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن

عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن

حامد عسکری

233

یك سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است
خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است

یك روز زخم خوردم و یك عمر سوختم
كو شوكران؟ كه زندگی اینچنین بس است

عشق آمده‌ست عقل برو جای دیگری
یك پادشاه حاكم یك سرزمین بس است

مورم، سیاوشانه به آتش نكش مرا
یك ذره آفتاب و كمی ذره‌بین بس است


ظرف بلور! روی لبت خنده‌ای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است

ما را به تازیانه نوازش نكن عزیز
آن سوز زخم كهنه‌ی افسار و زین بس است
از این به بعد عزیز شما باش و شانه‌هات
ما را برای گریه سر آستین بس است

حامد عسکری

138

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
با واسطه "سلام" برایش رسانده ای

حالا صدای او به خودش هم نمیرسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است
گفتند باز روسری ات را تکانده ای

میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ
من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای

بدبخت من...
فلک زده من...
بد بیار من...
امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!


حامد عسگری