431


آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست


دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست


ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و «مبادا»‌به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست


قيصر امين پور

352

گر چه چون موج مرا شوق ز ود رستن بود              

موج موج دل مـــن تشـــنه پیوســتن بــود

یک دم آرام ندیـدم دل خـود را همـه عمــر                     

بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود

خواستــــم از تو به غیـر از تـو نخواهم اما

 خواستنهــا همه موقوف توانســــتن بود

کاش از روز ازل هیــچ نمی دانستـــم                        

 که هبوط ابدم از پی دانســتـــن بود

چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت        

همه طول سفر یک چمدان بستن بود


قیصر امین پور