611
1.وسوختن
درآتشي كه تو برپا مي كني
لذتي ست
چون روشن كردن سيگار با خورشيد.
2.مي دوي و
نمي داني
خشم يك طپانچه ي خيس
ديگر به هيچ دردي نمي خورد.
گروس عبدالملكيان
سطرها در تاريكي جاعوض مي كنند
1.وسوختن
درآتشي كه تو برپا مي كني
لذتي ست
چون روشن كردن سيگار با خورشيد.
2.مي دوي و
نمي داني
خشم يك طپانچه ي خيس
ديگر به هيچ دردي نمي خورد.
گروس عبدالملكيان
سطرها در تاريكي جاعوض مي كنند
میریزیم؛
ریز
ریز
ریز
چون برف
که هرگز هیچکس ندانست
تکههای خودکشی یک ابر است ...
گروس عبدالملکیان
كسي اين مارها را
عصا كند
2.پيراهنت در باد تكان مي خورد
اين
تنها پرچمي ست كه دوستش دارم
3.از گرگ و ميش
فقط گرگ مانده است
گروس عبدالملكيان
كتاب "سطرها در تاريكي جا عوض مي كنند"
پیلههای بسیاری دیدهام
آویزان از درختی
در جنگلهای دور
افتاده بر لبهی پنجره
رها در جوبهای خیابان.
هرچه فکر میکنم اما
یک پروانه بیشتر
در خاطرم نیست
مگر چندبار به دنیا آمدهایم
که این همه میمیریم ؟
چند اسکناس مچاله
چند نخ شکستهی سیگار
آه، بلیط یکطرفه !
چیزی
غمگینتر از تو
در جیبهای دنیا پیدا نکردهام
- ببخشید، این بلیط ...؟
- پس گرفته نمیشود.
پس بادها رفتهاند ؟!
پس این درخت
به زردِ ابد محکوم شد ؟!
و قاصدکها
آنقدر در کنج دیوار ماندند
که خبرهایشان از خاطر رفت ؟!
- بیهوده مشت به شیشههای این قطار میکوبی !
بیهوده صدایت را
به آنسوی پنجره پرتاب میکنی
ما
بازیگران یک فیلم صامتیم
گروس عبدالملکیان
و گاهی پشیمانی
تنها در آوردن سوزن است
از سینهی پروانهای غبار گرفته
گروس عبدالملکیان
پ.ن: حسش بدجوري بم منتقل شد.شمام بچه بودين پروانه مي گرفتين خشك مي كردين؟
بیا برویم
بعد ِ مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت ....
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.
گروس عبدالملکیان
بوی خونم چرا تو را بر نمیگرداند
کوسهی آبهای گرم!
گروس عبدالملکیان
گروس عبدالملكيان
نه !
هميشه برای عاشق شدن ،گروس عبدالملکیان
آن سطرها گذشت...
وحالا این پیری مدام مرگ را زیباتر کرده است!
از ایوان و غروب نخواهم گذشت...
گروس عبدالملکیان
آن راهِ کوچک
که بعد از درخت ها لخت می شود
هوسِ بیشتری دارد...
گروس عبدالملکیان
گروس عبدالملکیان
ایستاده ام
در اتوبوسپرواز هم دیگر
رویای آن پرنده نبود
دانه دانه پرهایش را چید
تا بر این بالش
خواب دیگری ببیند.
گروس عبدالملکیان
برای دیدن هیچ کس نیامده است
گروس عبدالملکیان هم زبان شعر را خوب می داند هم زبان احساس را!