867
لبخند بزن!
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد
امید رفته را بازگرداند
گاه قوسي كوچك
معماري بنايي را نجات مي دهد
مرتضي پاشاپور
عكس:الكساندرا بچكاروا
لبخند بزن!
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد
امید رفته را بازگرداند
گاه قوسي كوچك
معماري بنايي را نجات مي دهد
مرتضي پاشاپور
عكس:الكساندرا بچكاروا
شنيده ام كه جنگل قدم گذاشته اي
پلنگ وحشي من!خوش به حال آهو ها!
پانته آ صفايي
عكس:katerina sokova
دريا را
از چه كسي بپرسم
كه بشناسد
و غرق نشده باشد؟
اميرعباس مهندس


تمام اهل زمين را جهنمي كردي
كه آيه آيه چشمت " يوسوس الناس" است
تمام شهر از ايمان به كفر برگشتند
گناه چشم تو حالا به پاي عكاس است؟
منصوره فيروزي
Oleg Oprisco عکاس اوکراینی

خـاطـرات
همان سرباز مـفقود الاثـری اسـت
که تا مردن اش را باور مـی کنـی
زنگ در را می فشارد . . !
حمیده هاشمی
پ.ن: از طوفان که درآمدی دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهادی. معنی طـــوفــــان همین است!
"کافکا در کرانه - هاروکی موراکامی"
موهایی که حامل شالت شده اند
شامل حالم نمی شوند
چرا ؟
آرش ناجی
پ.ن: تا آخر ماه نيستم.كامنتهايتان را از نت گوشيم مي خوانم.در پناه حق

فكر كن سفره ماهي پيري ، كه تنش خسته از پذيرايي است
با چه انگيزه از ته دريـــــــا ، مرد صياد را صــــــدا بزند
وقطاري به سمت او راهي است...خنده دار است دست و پا بزند
زندگي رو به قبله خوابيده ، مرگ همبستر قديمي اوست
زندگي تشنه ي همآغوشي است ، يك نفر مرگ را صدا بزند
سعيد حيدري
شعر كامل ادامه مطلب

دیگر چیزی نمانده طاقت من ...
یک کبریت بکشَم
تمام می شود .

بستگی دارد که از « زندان» چه تعریفی کنیم
هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست
زود دانستند این دنیا تماشایی نبود
کس از آغاز تولد کور مادرزاد نیست
حتم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست
گوشه ای از چشم شیرین قسمت فرهاد نیست
اصغر عظیمی مهر
اين غزل زيبا ادامه مطلب

عهد تو و توبه ي من از عشق
مي بينم و هر دو بي ثبات است
سعدي

از جنس خاک این حوالی نیست،خاکی که دنیا بر سرم کرده!
کلّ پزشکان حرفشان این بود: احساس در جسمم ورم کرده
دیوار، قابِ عکس گیجم را مثل لحاف انداخته رویش!
آنقدر از تو دور ماندم که ،آغوش دیوار از برم کرده
اميد صباغ نو
زندگی ,
سرگرمی مرگ است ؛
مثل پلنگی که پیش از کشتن
با غزال زخمی
بازی می کند .
شهریار بهروز

ز حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم
صائب

درخت بالابلند من!
باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند...
در آبشارها؛
پشت این میزهای رنگ و رو رفته؛
ما!
عبدالصابر کاکایی
کویرم من اگر باران نباشی
کلید قفل این زندان نباشی
محاله ریزعلی بازی درارم
قطاری را که تو در آن نباشی
اديب عشق

مهم نبود کجا می رویم
ایستاده بودیم
و مهم
ایستادن بود؛
یک مشت گوسفند
پشت یک کامیون چرک و قدیمی
که می رفت به سمت کشتارگاه
از حذفیهای مجموعهی "فرار از پلههای اضطراری"

و من انگار نهنگی
که به دریا برش می گردانند
بی آن که بپرسند
چه می خواهی
بهار منصوری
مگذار آن را پای من، دست خودم نیست
دنیای من در دستهایت بود و گم شد
حس می کنم دنیای من دست خودم نیست
یک باره دیدم دست من لرزید و تب کرد
دیدم که دستم، وای من! دست خودم نیست
یک در میان می زد نمی دانم کجا رفت
دیگر دل شیدای من دست خودم نیست
از دست وقتی می رود گرمای دستت
سرمای جان فرسای من دست خودم نیست
پروا مکن از دستهای عاشق من
دستان بی پروای من دست خودم نیست
از دست تو من سر به صحرا می گذارم
باور کن ای لیلای من! دست خودم نیست
محمدرضا تركي
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا میکند
شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا میکند
جز نوازش شیوهای دیگر نمیداند نسیم
دکمهی پیراهنش را غنچه خود وا میکند
روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی؟
نقطه ضعف برگها را باد پیدا میکند
دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا میکند
از دل همچون زغالم سرمه میسازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما میکند
نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا میکند
کاظم بهمنی

ديگر چشمهايت را نبند؛
بانو كجاي دنيا
دور ميــكــده
ديـوار مي كشند!
ناصر رعيت نواز

عریان ترین معشوقه ی زمینی زمستان!
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
قيصر امين پور
رویا شاه حسین زاده

لبهايت به جان ديگري ميافتد
دردهايت به شب منهومن شريفی

از زخمهای بزرگ
خط کوچکی باقی میماندلحظه هاي دوري را
با ساعت شنی مي شمارم
یک صحرا گذشته است...
احسان پرسا
پرچم صلحی است
میان شورش این همه فکر...
دیدن گریه ی تمساح محال است عزیز !
تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز
پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !
ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن
فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !
صادق فقانی
قوی نیستم اگر شعری مینویسم
که خانهاش را با سنگ کُشتهاند

الهام اسلامی

مثل آن است که
شاهرگ احساسم را زده باشی
بند نمی آید ؛
دوست داشتنات .
ناشناس

پیچیــــده
عـطـــر تـن ات
در تمامِ جـاده ها
این گونه اسـت
که تا همیشه
مســافــرم
ناشناس

ما را میگردند
میگویند همراه خود چه دارید؟
ما فقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم.
پنهان نمیكنیم
چمدانهای ما سنگین است،
اما فقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم.
سید علی صالحی

متلاطم ...
تنها ...
بیکران ...
کاش اقیانوسی نبودم
پنجه کشان بر ساحل ...
شمس لنگرودی