612


دستــــم 

به سمــت تلفن می رود و ...

باز مي گردد !


چـون کودکی که به او گفته اند

شـــیرینی روی میـــز

مال مهمان هاست !!


سارا محمدي اردهالي


کتاب " برای سنگ ها"



325

نان تازه بگیر
به خانه‌ام بیا
دریانورد خسته!
می‌خواهم لباس‌های خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت..
بگویی
شانه‌هایم
سکان زندگی توست
و من

پنجره‌های این شهر طوفان‌زده را محکم ببندم...


سارا محمدی اردهالی

237

این لبخند بر لب من
رژ «بورژوا» نیست
مژه‌هایم طبیعی برگشته‌اند
رژ گونه نزده‌ام
برق چشمانم نیز
در چشم هیچ رقاصه‌ای پیدا نمی‌شود

وقتی بروی
چراغ‌ها خاموش می‌شوند
و سیندرلایت
شستن زمین را
از سر خواهد گرفت.


سارا محمدی اردهالی

57

سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفته‌ی من انداختی
بعد
پرسیدی:
"مزاحمتان که نشدم؟"
خندیدم،
"نه! اصلا" 

 

سارا محمدی اردهالی