514


و یک روز فهمیدیم «عزیزم»
نام کوچک هیچ‌کداممان نیست
و شام خوردن زیر نور شمع
چشم‌هایمان را کم‌سو می‌کند

سقف
بهانۀ مشترکی بود
که باید از هم می‌گرفتیم
و تاریکیِ موّاج خانه را، به عدالت
به دو نیم می‌کردیم؛
نیمی
با ماهیانِ قرمزِ مصنوعی
نیمی
با سنگریزه‌ها و صدف‌ها
و موج‌های کوچکِ مصنوعی

ما
دو حبابِ کنارِ هم بودیم
که می‌ترسیدیم هنگامِ یکی شدن
نفهمیم
کداممان نابود شده‌ست.


ليلا كردبچه

500


مرگ  تنها دری است 

که تا به تو فکر می کنم باز می شود 

و هر بار بدم می آید از خانه ای که در آن نیستی

و بعد به هر دری می زنم عزرائیل پشتش است 

و بعد

طناب یعنی اتفاقی که نمی افتد را 

به کدام سقف بیاویزم

و تیغ  یعنی این توئی که هنوز در رگ هایم جریان داری

مرگ  چیزی شبیه دست های من است

که حتی با ده انگشت نمی توانند

یک ذره از گرمی دست های تو را نگه دارند 

و چیزی شبیه صدایم

که هر بار دوستت دارم 

تارهای صوتی ام را عنکبوت ها تنیده اند 

و چه انتظار بزرگی است 

اینکه بدانی  پشت هر "دوستت دارم"

چقدر دوستت دارم

اینکه بدانی  چگونه سالهاست

زیر لبخند میانسال مردی می پوسم 

که نمی داند هنوز در رگ های من کسی هست

  و هر روز  جنازه ی تازه ای در من کشف می کند   


  لیلا کردبچه

483


من سردم است


و تمام رنگ های گرم دنیا را

زنان دیگری

شال گردن بافته اند...‏‏


لیلا کردبچه

348

گفتی می‌آیی
و یاد اخبار هواشناسی افتادم
که لذت باران‌های بی‌هنگام را می‌برد
گفتی می‌آیی
و یاد تمام روزهایی افتادم
که بیهوده چتر برداشته بودم.


لیلا کردبچه

303

عادت کرده ایم
آنقدر که یادمان رفته است شب
مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد
و یک روز آنقدر صبح می شود
که برای بیدار شدن
دیر است.


لیلا کردبچه

ادامه نوشته

302

گاهی برای ترسیدن دیر می شود
آنقدر که دست هایت را
با تمام پنجره ها باز می کنی
و یادت می رود از هر زاویه ای پرت شوی
دوباره به آغوش خودت بر می گردی


لیلا کردبچه

ادامه نوشته

301

جاده‌ها

جایی اگر برای رفتن داشتند

غربت با پوشیدن کفش‌هایت آغاز نمی‌شد


لیلا کردبچه


ادامه نوشته

263

و گور تنها خانه ای است

که از نبودن تو در آن

دلم

نمی گیرد.


لیلا کردبچه

134

گاهی شلوغی پیاده رو بهانه ی خوبی ست

که دست های کسی را

برای همیشه گم کنی... 


لیلاکردبچه

72


انگشتت را هرجای نقشه خواستی بگذار

فرقی نمی کند ...

تنهایی من عمیق ترین جای جهان است

و انگشتان تو هیچ وقت

به عمق فاجعه پی نخواهند برد.


ليلا كردبچه

شعر زيباي ديگري از همين شاعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته