جاده‌ها

جایی اگر برای رفتن داشتند

غربت با پوشیدن کفش‌هایت آغاز نمی‌شد

و دستی که پشت سرت آب می‌ریخت

جاده‌ها را به زمین کوک نمی‌زد


یک روز باد

تمام آدم ها را می‌برد

جاده‌ها مثل کلاف سردرگمی دور خود می‌چرخند

و زمین

یک گلوله‌ی کاموای بزرگ می‌شود

که هرشب برای عصر یخ‌بندان بعد

خیالبافی می‌کند



لیلا کردبچه