301
جادهها
جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
و دستی که پشت سرت آب میریخت
جادهها را به زمین کوک نمیزد
یک روز باد
تمام آدم ها را میبرد
جادهها مثل کلاف سردرگمی دور خود میچرخند
و زمین
یک گلولهی کاموای بزرگ میشود
که هرشب برای عصر یخبندان بعد
خیالبافی میکند
لیلا کردبچه
جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
و دستی که پشت سرت آب میریخت
جادهها را به زمین کوک نمیزد
یک روز باد
تمام آدم ها را میبرد
جادهها مثل کلاف سردرگمی دور خود میچرخند
و زمین
یک گلولهی کاموای بزرگ میشود
که هرشب برای عصر یخبندان بعد
خیالبافی میکند
لیلا کردبچه
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۰ ساعت توسط بانو
|
شعر اين سخن لطيف را بيش از هر چيز دوست دارم.