ای خدای بزرگ

که در آشپزخانه هم هستی

و روی جلد قرص‌های مرا می‌خوانی

لطفن کمی آن طرف‌تر !

باید همه‌ی این ظرف‌ها را آب بکشم

و همین‌طور که دارم با تو حرف می‌زنم

به فکر غذای ظهر هم باشم

نه ! کمک نمی‌خواهم

خودم هوای همه چیز را دارم

پذیرایی جارو می‌خواهد

غذا سر نمی‌رود

به تلفن‌ها هم خودم جواب می‌دهم

و گردگیری این قاب …

یادت هست ؟

این‌جا کوچک بودم

و تو هنوز خشمگین نبودی

و من آرام‌بخش نمی‌خوردم

درست بعد طعم توت‌فرنگی بود و خواب

که تو اخم کردی

به سیزده سالگی

ملافه

و رویاهایم

ببخش بی پرده می گویم

اما تو به جیب‌هایم

کیف دستی کوچکم

و حتی به صندوقچه‌ی قفل دار من

چشم داشتی !

ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه‌ام نشسته‌ای

حالا یک زن کاملم

چیزی توی جیب‌هایم پنهان نمی‌کنم

کیفم روی میز باز مانده است

هر هشت ساعت یک آرام‌بخش می‌خورم

و به دکترم قول داده‌ام زیاد فکر نکنم

لطفن پایت را بردار

می‌خواهم تی بکشم !


ناهید عرجونی
عكس:
Anka Zhuravleva