حتی حباب‌های کوچک چایی هم


بیهوده نیستند

بیهوده نیست که سیگار می‌کشی

و لبخندهایت تلخ می‌شود

نمی‌شود برگشت

و رد پاییز را

از نیمکت‌های خیس

برداشت

نمی‌بینمت

نه توی حلقه‌های خاکستری دود

نه انتهای قهوه‌ای فنجان

نه توی دایره‌ای که

قسمت‌ام نبود !

چهارشنبه بود

من نام تمام نیمکت‌ها را

چهارشنبه‌ای گذاشتم که نیامدی

چای سرد شد چهارشنبه بود

تلخ‌تر شدم چهارشنبه بود

حتی چهارشنبه بود که ما

از کنار هم گذشتیم

و من از خانه دورتر شدم

از چارخانه‌ی پیراهنت

هنوز فکر می‌کنم

می‌توانستم توی دایره‌ها چرخ بزنم

انگشتم را توی حلقه‌های دود فرو ببرم

با چهارشنبه و تو

عکس‌های یادگاری خوشحال بگیرم

هنوز فکر می‌کنم

توی چارخانه‌ی پیراهنت

خوشبخت می‌شدم .


ناهید عرجونی