365
از تاریکی می ترسم
مثل چشمهایت
لطفاً کمی بیشتر پلک بزن
از تاریکی می ترسم
از پیراهنش
وقتی سیگارها پدرم را ترک کردند
ما بر دوشش گرفتیم و خاک در آغوشش
از تاریکی می ترسم
از مداد معلم لای انگشتانم
از رد باتوم بر گرده هایم
از آژیر بمباران
وقتی جن های زیرزمین را از یاد می بردم
از تاریکی می ترسم
مثل روزگارم ...
مثل چشمهایت
لطفاً کمی بیشتر پلک بزن
از تاریکی می ترسم
از پیراهنش
وقتی سیگارها پدرم را ترک کردند
ما بر دوشش گرفتیم و خاک در آغوشش
از تاریکی می ترسم
از مداد معلم لای انگشتانم
از رد باتوم بر گرده هایم
از آژیر بمباران
وقتی جن های زیرزمین را از یاد می بردم
از تاریکی می ترسم
مثل روزگارم ...
لطفاً کمی بیشتر پلک بزن
محسن خیابانی
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت توسط بانو
|
شعر اين سخن لطيف را بيش از هر چيز دوست دارم.