319


دیوانگی کردن  کمی سخت است، باور کن


وقتی جهان مجموعه ای از سربه راهی هاست



رئوف عاشوري

ادامه نوشته

313

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن

سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن

لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟


آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:
پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن

با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن

من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن

عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن

حامد عسکری

310

ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد
و افزون شده جفای تو این نیز بگذرد

زین بیش نیک بود به من بنده رای تو
گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد

گر هست بی‌گناه دل زار مستمند
در محنت و بلای تو این نیز بگذرد

وصل تو کی بود نظر دلگشای تو
گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد

گر دوری از هوای من و هست روز و شب
جای دگر هوای تو این نیز بگذرد

بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو
اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد

گر سر گشتی تو از من و خواهی که نگذرم

گرد در سرای تو این نیز بگذرد


سنايي

304

خوابیده ای آرام مثل بچه قوها


بیــدارم امــا با تمـــام آرزوهــا



بیدارم و حال مرا باید ببخشــی


که دست بردم بی اجازه لای موها



من انجماد سال ها تنهایی ام ... آه


آتش بریز ، آتش برایم در سبوها



با دست خالی آن قدَر پای تو ماندم


که قطره قطره جمع شد این آبروها



یک چشمه از کلّ هنرهای تو کافی ست


تا آب رفته باز برگردد به جوها



وقتی تو باشی هیچ معنایی ندارد


لبخند دخترخاله ها ، دخترعموها!



ای آسمان!چشم از زمین بردار دیگر

خواب است امشب ماه زیر این پتوها


رضا نیکوکار

298

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود


با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود

هی کار دست من بدهد چشم های تو

هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود

با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان

حس می کنم که قافیه هایم عوض شود

جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر

با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود

سهراب ِ شعرهای من از دست می رود

حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود

قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز

در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود

حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ

انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد

تن داده ام به این که بسوزم در آتشت

حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد

با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود


الهام دیداریان

291

با هر تو و من ، مایه های ما شدن نیست
هر رود را اهلیت دریا شدن نیست

از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه
زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست

باید سرشت باد جز غارت نباشد
تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست


در هر درخت اینجا صلیبی خفته ، اما

با هر جنین ، جانمایه عیسی شدن نیست

وقتی كه رودش زاد و كوهش پرورش داد

طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست

با ریشه ها در خاك ،‌ بی چشمی به افلاك

این تاك ها را حسرت طوبی شدن نیست

آیا چه توفانی است آن بالا كه دیگر

با هر كه افتاد ، اشتیاق پا شدن نیست

سیب و فریب ؟ آری بده . آدم نصیبش

از سفره ی حوا به جز «اغوا» شدن نیست

وقتی تو رویا روی اینان می نشینی

آیینه ها را چاره جز زیبا شدن نیست

آنجا كه انشا از من ، املا از تو باشد

راهی برای شعر جز شیوا شدن نیست


حسین منزوی

276

دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی‌ست
غیر از وفا تمام صفات بشر سگی‌ست

لبخند و نان به سفره‌ی امشب نمی‌رسد

پایان ماه آمد و خلق پدر سگی‌ست

از بوی دود و آهن و گِل مست می‌شود

در سرزمین من عرق کارگر سگی‌ست

جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگی

اخبار يك ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگی‌ست

آهنگ سگ ترانه‌ی سگ گوش‌های سگ

این روزها سلیقه‌ی اهل هنر سگی‌ست

بار کج نگاه شما بر دلم بس است

باور کنید زندگی باربر سگی‌ست

آدم بیا و از سر خط آفریده شو

دیگر لباس تو به تن هر پدرسگی‌ست

مریم جعفری آذرمانی

255

ما خویش ندانستیم، بیداری‌مان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم !

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم


حسین منزوی

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

254

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
هیزم شكن برای چه می پرورد مرا ؟

عمری است پایمال غمم تا كه زندگی

این بار زیر پای كه می گسترد مرا


حسین منزوی

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

138

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
با واسطه "سلام" برایش رسانده ای

حالا صدای او به خودش هم نمیرسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است
گفتند باز روسری ات را تکانده ای

میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ
من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای

بدبخت من...
فلک زده من...
بد بیار من...
امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!


حامد عسگری

79

تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است

اي به فداي چشم تو ،اين چه نگاه كردن است

شهريار

ادامه نوشته