447

عمر من با دو سه تا کاغذ و خودكار گذشت

نوبت زندگیم ســــــاده و همـــــوار گذشت

پشت هم له شدن و سوختن و دود شدن

همــــه ی زندگیــــم با ته سیــگار گذشت


علي صادقي

ادامه نوشته

446

تو را برای ابد ترک می کنم ، مریم

چه حُسن ِ مطلع تلخی برای غم ، مریم

 پُکی عمیق به سیگار می زنم اما

تو نیستی که ببینی چه می کشم ، مریم

 برای آنکه تو را از تو بیشتر می خواست

چه سرنوشت ِ بدی را زدی رقم ، مریم

 مرا به حال خودم واگذاشتند همه

همه همه همه امّا ،

تو هم ؟

تو هم ؟

مریم ؟!


امير پيمان رمضاني

445

شانه را در هوس زلف کجت آزردم

بار کج بود که بر شانه به منزل بردم

اشک لب‌های پُر از زخم مرا تر می‌کرد

عوض بوسه فقط زخم زبان می‌خوردم

با دل تنگ به امید فرج می‌رفتم

باز با سر به دل سنگ تو برمی‌خوردم

مست می‌کردم و دنبال خودم می‌گشتم

- آنقدر مست - که گاهی به خودم می‌خوردم

دور باطل زدم و باختم و بازی را -

در همان نقطه‌ی آغاز به پایان بردم

دَم ِرفتن، نفسی تنگ در آغوشم گیر

چادر گل‌گلی‌ات را کفنم کن، مُردم


بهمن صباغ زاده

444

اقیانوس فقط بزرگ نیست

مثل جراحتی که تو در قلبم گذاشته ای...

اقیانوس عمیق هم هست


ناشناس

443

خاکستر سیگارم را از پنجره به بیرون می ریزم ...

آی آدم ها ...

دنیای شما زیر سیگاری من است !!


ناشناس

442

   من از باران و آتش جامه دارم

   دلي خونين در اين هنگامه دارم

   مرا شمس آنچنان از خود جدا کرد

   که شش دفتر  فقط  ني نامه دارم  


ميلاد عرفان پور

441

لبخند که می‌زنی
یوسفی می‌شوم
که بی‌هیچ برادری
در چال گونه‌ات
گم می‌شوم .


مسعود کرمی

440

نان,

      آب,

پنجره های رو به آفتاب 

  و گاهی جشن عروسی

   خداچه تعریف ساده ای دارد 

         در محله های فقیرنشین.


رسول یونان

439

می‌دانم
من مرده‌ام
و این را فقط من می‌دانم و تو
که دیگر روزنامه‌ها را با صدای بلند نمی‌خوانی
نمی‌خوانی و
این سکوت مرا دیوانه کرده است
آنقدر که گاهی دلم می‌خواهد
مورچه‌ای شوم
تا در گلوی نی‌لبکی خانه بسازم
و باد نت‌ها را به خانه‌ام بیاورد
یا مرا از سیاهی سنگ‌فرش خیابان بردارد
بگذارد روی پیراهن سفید تو
که می‌دانم
باز هم مرا پرت می‌کنی
لابه‌لای همین سطرها
لابه‌لای همین روزها
این روزها
در خواب‌هایم تصویری است
که مرا می‌ترساند
تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من می‌دانم و من
که می‌ترسم برش گردانم ...

گروس عبدالملكيان


ادامه نوشته

438


 بگذار شب بیاید و خیابان را خلوت کند

تا تو را در آغوش بگیرم

تو دیواری هستی که هیچ دری از غمگینی‌ات کم نمی‌کند

همیشه چای می‌خوری و شعر می‌خوانی

صدای تو دلتنگم نمی‌کند

تنهایم می‌کند...


الهام اسلامي

شعر كامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

437

سفر از چشم‌های تو محال بود
که ممکن شد

مرگ که دیگر محال نیست


رضا کاظمی

436

ای کاش از آن همه آسمان

تنها پرنده ای بودم،

خانه زاد ِ خاطره ای پنهان،

که از هجرانی

جفت خویش می گریست.


سید علی صالحی

 


435

به کودکی هایم بر می گردم

به همان وقتهایی که
درد هر چقدر بالا و پایین می پرید
تا  زانوهایم بیشتر نمی رسید! 


ناشناس

434

درست بعد از یک سال

دارم نگاهت میکنم که روبرویم ایستاده ای.

عوض شده ای

من اما نه.

...

فقط کمی انسانیتم عقب تر رفته

مثل روسری ات !


مهدي اسلامي

433

اين خانه موريانه نداشت

ياد تو

به جانش انداخت!


رضا كاظمي

432

در تو هزار مزرعه خشخاش تازه است

آدم به چشمهای تو معتاد می شود


آرش عليزاده

شعر كامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

431


آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست


دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست


ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و «مبادا»‌به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست


قيصر امين پور

430

ما چشم به فردای جهان دوخته ایم

از بی پدری حکایت آموخته ایم

گفتند که نسل قبل ما سوخته است

پس ما همگی نسل پدر سوخته ایم


عباس صادقي زريني

429

ریـخـتم عـوض شده ؛

از وقـتـی تــو را ریخـــتـه ام 

تـوی خـودم ..!!!

حـالـا همـریـخـت توام...!



کامران رسول زاده

428

دو ضلعِ یک زاویه ایم انگار،
هرچه پیش می رویم
دورتر می شویم.

بیا به ابتدایِ عاشقی برگردیم!

رضا کاظمی

427


زمین به راه افتاد

رو به تو

و پشت به هرآنچه پشت به تو

و من با یک تکه از دلم برگشتم

تکه ای که به اندازه ی یک قرن، خاک

و به اندازه ی  یک دریا، سکوت خورده است

با کویری در مشت

و غبار کهنه ای روی پلکهایم

که جهانم را سفالی کرده است

با چتری که باران را از خود عبور میدهد

با آسمانی شکفته بر شانه هایم

و چشمانی که خوشبختانه هنوز خیره اند...!


مهدي اسلامي

ادامه نوشته

426

تکه سنگی به خود میبندم و
می پرم در آغوشت...


ناشناس

425

مرسی که هستی
و هستی را رنگ می‌‌آميزی
هيچ چيز از تو نمی‌خواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو
نه؛
راه نرو
می‌ترسم پلک بزنم
ديگر نباشی!


عباس معروفی