263
و گور تنها خانه ای است
که از نبودن تو در آن
دلم
نمی گیرد.
و گور تنها خانه ای است
که از نبودن تو در آن
دلم
نمی گیرد.
قوی نیستم اگر شعری مینویسم
که خانهاش را با سنگ کُشتهاند

الهام اسلامی

مثل آن است که
شاهرگ احساسم را زده باشی
بند نمی آید ؛
دوست داشتنات .
ناشناس

پیچیــــده
عـطـــر تـن ات
در تمامِ جـاده ها
این گونه اسـت
که تا همیشه
مســافــرم
ناشناس

چگونه شرح دهم بتپرست یعنی چه ؟
کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه ؟الهام دیداریان
حسین منزوی
شعر کامل ادامه مطلب
این بار زیر پای كه می گسترد مرا
حسین منزوی
شعر کامل ادامه مطلب
ذره ذره خودی نشان میدهد
وقتی تو آنقدر کم پیدایی
که سنگینی روزگارم را
مورچهها به کول میکشند
و من
مات
مات
نگاهشان میکنم !
کم پیداتر از برف
روی خط استوایی !

ما را میگردند
میگویند همراه خود چه دارید؟
ما فقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم.
پنهان نمیكنیم
چمدانهای ما سنگین است،
اما فقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم.
سید علی صالحی
توبه کردم که نفهمیده به جایی نروم
صائب
گفت برایم بمان
گفت به رویم بخند
گفت برایم بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مُردم .
ناظم حکمت

حتی حبابهای کوچک چایی هم
نمیشود برگشت
و رد پاییز را
از نیمکتهای خیس
برداشت
نمیبینمت
نه توی حلقههای خاکستری دود
نه انتهای قهوهای فنجان
نه توی دایرهای که
قسمتام نبود !
چهارشنبه بود
من نام تمام نیمکتها را
چهارشنبهای گذاشتم که نیامدی
چای سرد شد چهارشنبه بود
تلختر شدم چهارشنبه بود
حتی چهارشنبه بود که ما
از کنار هم گذشتیم
و من از خانه دورتر شدم
از چارخانهی پیراهنت
هنوز فکر میکنم
میتوانستم توی دایرهها چرخ بزنم
انگشتم را توی حلقههای دود فرو ببرم
با چهارشنبه و تو
عکسهای یادگاری خوشحال بگیرم
هنوز فکر میکنم
توی چارخانهی پیراهنت
خوشبخت میشدم .
ناهید عرجونی

ای خدای بزرگ
که در آشپزخانه هم هستی
و روی جلد قرصهای مرا میخوانی
لطفن کمی آن طرفتر !
باید همهی این ظرفها را آب بکشم
و همینطور که دارم با تو حرف میزنم
به فکر غذای ظهر هم باشم
نه ! کمک نمیخواهم
خودم هوای همه چیز را دارم
پذیرایی جارو میخواهد
غذا سر نمیرود
به تلفنها هم خودم جواب میدهم
و گردگیری این قاب …
یادت هست ؟
اینجا کوچک بودم
و تو هنوز خشمگین نبودی
و من آرامبخش نمیخوردم
درست بعد طعم توتفرنگی بود و خواب
که تو اخم کردی
به سیزده سالگی
ملافه
و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم
اما تو به جیبهایم
کیف دستی کوچکم
و حتی به صندوقچهی قفل دار من
چشم داشتی !
ای خدای بزرگ که توی آشپزخانهام نشستهای
حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیبهایم پنهان نمیکنم
کیفم روی میز باز مانده است
هر هشت ساعت یک آرامبخش میخورم
و به دکترم قول دادهام زیاد فکر نکنم
لطفن پایت را بردار
میخواهم تی بکشم !
شب در خم گیسوی تو عابر می شد
با هرنفست بهار ظاهر می شد
ای فلسفه ی شگفت!افلاطون هم
با دیدن چشمان تو شاعر می شد...
ایرج زبر دست
موجودیست که
گاهی سیگار.
گاهی درد میکشد
انسان موجودیست که گاهی
سیگار را
با درد میکشد!!
علیرضا روشن
باز بوی خوش تو رونق عطاری هاست
رضا نیکوکار
شعر کامل ادامه مطلب
ناشناس
سید مهدی موسوی
پیداست بنای قلع و قمعی داری
با هر کس و ناکسی نشستی جز من
زیبایی منحصر به جمعی داری!
ناشناس
تا در اين قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم
حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و
من بــه دنبال تو يک عمر مسافــــر باشـــم
تو پری باشـــی و تا آن سوی دريا بروی
من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم
قسمت اين بود، چرا از تو شکايت بکنم؟
يا در اين قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟
شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم
شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من
در پس پرده ايمان بــــه تــــو کافـــر باشـم
دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها
سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم...
غلامرضا طریقی