424

آنقدر سردم

که هر بار گریه می کنم

از چشمانم برف می بارد 


مجيد سعد آبادي

423

دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست
یا نمی خواهی ام  یا ...
یا ابوالفضل !

 یعنی نمی خواهی ام ؟!
 

بهرنگ قاسمی

از اينجا

422

کافر نیستم اما
یک‌بار نشد "آیت‌الکرسی" بخوانم و
از سفرِ چشم‌های تو
 سلامت برگردم!

 
رضا کاظمی

421

نترس!
 سگی که پارس می‌کند حتما که هار نیست،
 ما آدم‌ها هم گاهی از شدت تنهایی
 پاچه‌ی خودمان را گاز می‌گیریم!

 
 رضا کاظمی

420

1.وقتي كه لبم به بوسه اي قانع شد

در راه اراده ي خودش قاطع شد

قانون اساسي دلم گفت ببوس

شوراي نگهبان دلت مانع شد



2.من معتقدم كه ما جوان مي ميريم


ما بين زمين و آسمان مي ميريم

لبهاي من وتو لاله و لادن شد

از هم كه جدا كنندمان مي ميريم



عباس صادقي زريني

از خوش سليقگي اين وبلاگ انتخاب شد: رد پاي سوته دلان

419

تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ
ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ
ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ
ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ ...

ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭفی

418

بس در طلبت کوشش بی‌فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده،

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم،

گرگ دهن آلوده‌ی یوسف ندریده ...

(گرگ دهن‌آلوده‌ی یوسف ندریده ... 

گرگ ...)


سعدي

417

زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت می‌کنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز
در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه می‌چسبانی به من

هنوز باورم نمی‌شود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی می‌نشینم
که سال‌ها
چشم دیدنش را نداشته‌ام


عباس صفاری, خنده در برف

416

مثل ِ پیرمرد ِ متولد ِ 1300
نه لباس ِ سربازی‌ام مانده است نه فرمانده‌ام
نه متفقین مانده‌اند نه روسپی‌های لهستانی
نه پل ِ عابر ِ پیاده‌ی ِ مخبرالدوله / نه عابرهایش
نه آن دخترکی که دستش در دست ِ مادر ِ نان ِ سنگک در دست
نه نان و نه نانواها
نه همبازی و همپالکی‌هایم
مثل ِ پیرمرد ِ متولد ِ 1300
از من
تنهایی مانده است

عليرضا روشن


415

از خنده هایم که بگذری
به قناری کوچکی خواهی رسید که سالهاست ...
در گلویم کز کرده است.

شیما اکبری

414

وقتی می‌گویند نیست ،
کاغذ را گفته باشند یا برق را
فرقی ندارد
من یاد تو می‌افتم


عليرضا روشن

شعر كامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

413

1.من هيچ‌كس را آن‌سوي ديوارها نداشته باشم شايد
اما
در اين غروب كسالت‌بار
هيچ‌چيز به اندازه‌ي تلفني از زندان
خوشحالم نمي‌كند
و مردي كه اعتراف كند
گاهي
به جاي آزادي
به من مي‌انديشد .


2.از من زنی هنوز
توی عکس‌های قدیمی
با تو خوشبخت است
به مرگ بگو
می‌تواند اگر
دستت را از دور گردن او هم باز کند


رویا شاه حسین زاده

412

من از جهانی که جای خالی زنده‌هایش هم
به اندازه‌ی جای خالی مرده‌ها عمیق است
می‌ترسم


رویا شاه حسین زاده

411

از شنبه درون خود تلنبار شدیم

تا آخر پنـــج‌شنبه تکرار شدیم

 
خیرِ ســـــرمان منـتظر دیداریم

جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم!


جليل صفر بيگي

410

تا نیمه چرا ای دوست؟ لاجرعه مرا سرکش

من فلسفه ای دارم، یا خالی و یا لبریز 


محمد علی بهمنی

شعر كامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

409

سخت است آدم‌برفی

سخت است

روشنایی روز را دوست داری

دل‌دل می‌کنی نکند بیاید.
 

شمس لنگرودی

408

از ته دل

تا روی لب

این همه راه؟!

خسته نباشی لبخند!


عليرضا كياني

407

پس از من

كسي اگر تو را ببوسد

روي لبهايت

تاكستاني خواهد يافت

كه من كاشته ام.


نزار قباني

406

دستم بگير

دارم به يادت

.

.

.

مي افتم.


سينا به منش

405

و تو آنقدر ها هم بزرگ نیستی
وقتی از پنجره ی کوچک اتاقم دیده شوی ...


مهدي موسوي

ادامه نوشته

404


نگشتم را نخ بسته ام

تا به یاد آورم
فراموشت کرده ام...

شهناز دولتشاهی

403

برفی سنگین را آرزو دارم در صبح یك روز تعطیل ...

برفی كه گنجشكان را به حیاط خانه بكشاند

من پرده را كنار بزنم

زنی زیبا را ببینم

كه از پیاده رو می گذرد

با لبخندی آرام بر لبانش

و دسته ای گنجشك كه از سینه اش بلند می شود ...

*
فكر می كنم

شهر به سمتی كه او می رود

سنگین شده باشد!



جواد کلیدری

402

جایی که معیار پرنده
طعم کباب اوست
پرواز
نقش لعاب است
بر کاسه های خورش!


علیرضا روشن

401

کنار کدامتان قرار است قدم بزنم ؟

دست‌هایم سياهند ،
بس که دست سايه‌ام را گرفته‌ام !


مهدیه لطیفی

400

تلاش بیهوده نکن !
چنان مرده‌ای در من
که مسیح هم اگر عبور کند از تو
بیدار نخواهی شد


رضا کاظمی

399

تو را بر در نشاند ، به طراری که می آید
تو منشین منتظر بر در
که آن خانه
دو در دارد!


مولانا

398

قطاری که تو را با خود برد

چه چیز را با خود بر می گرداند؟


تعادل دنیا

گاهی فقط به مویی بند است

لوکوموتیو ران تو

کاش این را می دانست!


حافظ موسوی

397

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

 

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

به همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد

 

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

 

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده ست

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

 

آه ، یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


فاضل نظری

396


بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی


فاضل نظری


شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

395

1.از دیدنت بال در آوردم

عمق چشمانت را

پیاده نمیتوان پیمود...


2.جبر را ترجیح میدهم

وقتی

بی اختیار میخندی

بی اختیار شاد می شوم...


3.ماندن

یعنی مرگ

رفتن

یعنی مرگ

مانده ام بر سر دوراهی

چگونه بمیرم؟!!!!


ناشناس