138

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
با واسطه "سلام" برایش رسانده ای

حالا صدای او به خودش هم نمیرسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است
گفتند باز روسری ات را تکانده ای

میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ
من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای

بدبخت من...
فلک زده من...
بد بیار من...
امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!


حامد عسگری

137

به سکوتم....

به قوی ترین سلاحم احترام بگذار

طنینش را می شنوی؟

از زیبایی آن چه می گویم لذت می بری؟

نزار قبانی

136

پرنده در صدای خوشش

درد و رنج و ماتم نیست

پرنده اهل شکوه واهل کنایه و غم نیست

خوش به حال هوایش

خوش به حال دلش

خوش به حال پرنده

که مثل آدم نیست


مجتبی کاشانی

135


آشنایی ما قدیمی‌ست

سال‌ها ما غروب ماه را تماشا کرده‌ایم

و قرن‌ها ماه

غروب ما را


    شهاب مقربین

134

گاهی شلوغی پیاده رو بهانه ی خوبی ست

که دست های کسی را

برای همیشه گم کنی... 


لیلاکردبچه

133

عشقت دیمی ست

 

تا ابر چشمانم آبیاریش نکند

مهرباني هات

سبز نمی شوند!

132

بارانی که روزها

بالای شهر ایستاده بود

عاقبت بارید

تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...



تکلیفِ رنگ موهات

در چشم هام روشن نبود

تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم

و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم

تکلیفِ شمع های روی میز

روشن نبود



من و تو بارها

زمان را

در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم

و حالا زمان داشت

از ما انتقام می گرفت



در زدی

باز کردم

سلام کردی

اما صدا نداشتی

به آغوشم کشیدی

اما

سایه ات را دیدم

که دست هایش توی جیبش بود



به اتاق آمدیم

شمع ها را روشن کردم

ولی

هیچ چیز روشن نشد

نور

تاریکی را

پنهان کرده بود...



بعد

بر مبل نشستی

در مبل فرو رفتی

در مبل لرزیدی

در مبل عرق کردی



پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:

نهنگی که در ساحل تقلا می کند

برای دیدن هیچ کس نیامده است


گروس عبدالملکیان هم زبان شعر را خوب می داند هم زبان احساس را!

131

تو نمی میری

همچون پرچمی که سربازان بسیاری

در آن شلیک کرده باشند

هر شب به هنگام باد

ماه را از خود عبور می دهی

در تو سر گوزنی را دیدم

که هنوز

شاخ هایش به سمت کوهستان

کج بود

چشمه ای

که پرندگان زیادی را شیر می داد

چه طور می تواند مرگ

از تو

تنها گودالی را پر کند.


غلامرضا بروسان

130

  به تو که فکر می کنم

مورچه ها دورم جمع می شوند

رویات شیرین است

129


من خود خدايي بودم

تو را ساختم

چون به تماشايت نشستم

ويران شدم ...


 شهاب مقربین
نقاشي:
Danny O'Connor 

128

گرگ شنگول را خورده است

گرگ منگول را تکه تکه می کند.

بلند شو پسرم!

این قصه برای نخوابیدن است.


گروس عبدالملکیان

127

"اینترنت دایل آپی"


همیشه اشکالی هست

حتی هنگام بارگیری!

کارگزار لعنتی

مثل دلخوشی

پیدا نشد!

126


چقدر دلم می خواهد

نامه بنویسم

تمبر و پاکت هم هست

و یک عالمه حرف

کاش کسی جایی منتظرم بود...


ساره دستاران


125

شبیه مردی شده ام

که پشت دود سیگارش

با خود می گوید:

باید ترک کنم

سیگار را

خانه را

زندگی را

و باز پُکی دیگر می زند به… 


  مرتضی محمودی

124

از تو

در دلم بهارها مانده است و


بر سرم زمستان ها!

احسان پرسا

123

چیز بدی نیست جنگ

شکست می‌خورم

اشغالم می‌کنی

شمس لنگرودی

122

آدمی مثل جمعه می‌ماند

معلوم نمی‌کند
فرد است یا زوج

پیمان هوشمندزاده

121

بالا و پایین پریدنم
از شوق ِ زندگی نیست.

ماهی روی خاک چه می‌کند؟

حسن اسماعیل زاده

120

دمپایی ابری هم مرا به آسمان نمی برد

همین جا زیر درخت توت می نشینم

ناخن هایم را آبی آسمانی می زنم

همین جا در لاک خود فرو می روم.

...

مهرناز قربانعلی

119

همسرم تا"بیرست" با من آمد
آنجا از ترن پیاده شد
روی سکو ایستاد
و کوچک و کوچک و کوچک شد
شد دانه ای گندم
در یک آبی بیکران
بعد جز رویاها چیزی ندیدم
ترن می رفت
آن چنان که انگار هرگز نمی ایستد...


ناظم حكمت

تر جمه رسول يونان

117

این دنیای لعنتی عشق هم دارد ! ؟

نمی بینی نام مجنون را بر بیدی نهادند که با باد هر هوسی می لرزد...

ناشناس

116

تاس هایت را دوباره بریز !

این “جفت یک ”

ارزش “دو ” را ندارد !

به هم نخواهیم رسید !!


میلاد تهرانی

114

کاش می آمدی حالم را به هم بزنی

خوشحالی هام

ته نشین شده!

ناشناس

115

دنیای عجیبی است

اینجا

 حتی لبخند را هم می زنند

ناشناس

113


اگر لاک‌پشت بودم

چه قدر خوش‌بخت می‌شدم

می‌توانستم

به‌آرامی از تو دور شوم

به‌آرامی ...


رسول علی پور


112

دارم فدایت می‌شوم

دکترها

نمی‌گذارند ...

2.

حتی وقتی پیاز خُرد می‌کنم

همه فکر می‌کنند

برای تو اشک می‌ریزم ...


احسان پرسا

111

دلم يک کوچه مي خواهد..بي بن بست..و يك خدا..كه كمي با هم راه برويم..همين

110

کدام آدم و حوا؟

ما حاصل یک جهش در ژن آفتاب پرستیم

که به این سرعت رنگ عوض می کنیم

ناشناس

109

مواظب زخمهایم باش
ریما !
وقتی که نمک می ریزی
و از خنده ریسه می رود
رقیب

ابراهیم بانی

108

یک سمت تویی و عشق: مرگی ساده

یک سمت جهان به قتل من آماده!

می ترسم! مثل بچّه گنجشکی که

در دست دو بچّه ی شرور افتاده

مهدی موسوی

107

من با تو چقدر ساده رفتم بر باد

تو نام مرا چه زود بردی از یاد

من حبه‌ی قند کوچکی بودم که

از دست تو در پیاله‌ی چای افتاد


جلیل صفربیگی

106

"نمک به روی زخم"

تو هنوز هم با نمکی

این منم که زخم شده ام

احسان احدي

105

روزگار غریبی است !

یکی در آبپاش گلاب دارد

یکی در گلاب پاش، آب هم ندارد!

ناشناس

103


اینجا گرگها هم افسردگی مفرط گرفته اند

دیگر گوسفند نمی درند.

به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند


حسین پناهی