قدِ خاموشی ِ یک زیرگذر ، غمگینم
مثل گنجشک ( که خورده به سپر) غمگینم


رفتم از دست و نیاورد به دستم ، دستی ..
من ازین – دست " مکرر" ، چه قَدَر غمگینم
سرو ماندم که جگر- گوشه ی پاییز شوم
طلبیدند فقط سایه و بر .. غمگینم..

به چه دردی بخورد خیره ی خود- رو؟
- آتش!
آب - ناخورده ام و خورده- تبر .. غمگینم..

سگی آن توست که هر روز ، مرا می گیرد
چه خبر آینه جان؟
- هیچ خبر! غمگینم!

سرد و گرم است زمینی که در آن می شکنم
آآآه... تقصیر ِ کسی نیست اگر غمگینم

من به اندازه ی تنهایی ِ تن ها ، زخمم..
مثل ِ یک فاحشه ی تجربه- گر غمگینم..


زندگی ِ سگی و صبر ِ عظیم ِ شتری..
یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم ...
طاهره خنیا

پ.ن:

امروز يكي از اقواممان توي يكي از خيابانهاي تهران سكته كرد و افتاد به حال خودش و مردم نگاه كردند تا بميرد .مي دانيد كوفه شهر بد شانسي است كه اسمش اين قدر در تاريخ بد در رفته وگرنه مي توانست جاي آن همين تهران خودمان ...

زني را ديدم كه زير لب زمزمه مي كرد :كاش از ياران حسين بوديم.ته دلم مي گفتم :نبوديم .نبوديم

2. با همسرم صحبت مي كرديم كه دوست داريم چطور بميريم؟

يادمه يه فيلم ديده بودم ...اسمش يادم نيست .دختر توي فيلم خودش را انداخت روي ريل مترو كه كسي را نجات دهد كه زير قطار رفت.از همانجا دلم خواست به اين سبك بميرم.وقت مرگ قسمت قطعي و سرنوشت محتوم همگي ماست (يكي با سكته،يكي در تصادف ،يكي در بيماري ).پس كاش با مرگمان كسي بماند .

3.اين وبلاگ عزيز