بلند موی و پریشان، ولی به لب لبخند

چقدر زود به دیوانه ها شدم مانند!

تمام شهر قسم می‌خورند ضدّ منی

ولی به نام تو هر روز می‌خورم سوگند

چرا دو خط موازی همیشه غم دارند؟

نمی‌رسند ولی تا ابد کنار همند

نگاه کردی و گفتی: تو جَلد قلب منی

برو! بپر که رهایی پرنده‌ی در بند

امید شاخه‌ی گل هم وصال با خاک است

تو خاک و شاخه‌ی گل را زدی به هم پیوند



مجید صحراکارها


پ.ن: من موندم تو اين فيلم ماتادور چطور يارو خودش خوشحال و خندان از ماشين پرت مي كنه پايين بعد لباسشو مي تكونه و به راهش ادامه مي ده؟

 من يك بار  از سرويس دانشگاه كه  سرعت هم نداشت افتادم پايين ،خوردم زمين شتلق صدا دادم و تا چند لحظه عين ستاره دريايي پخش زمين بودم. جلوي يك اكيپ دانشجو. تا چند وقت هم تو خونه راه مي رفتم و تا مامانم مي گفت امروز ناهار با تو  سريع مي گفتم" آره ديگه از ماشين افتادم. بد جورم كوفته شدم. يعني موندم چطوري پام نشكست..." و ژست "قهرمانان، دلاوران  " به خودم مي گرفتم تا مادرم از صرافت بيفتد.در كل اگر بخوام بگم چيز خوبيه.كاربرديه.