491
چرا بیقراری؟ چرا درهمی؟
چرا داغداری؟ خرابی؟ بمی؟!
مگر سرنوشت منی اینقدَر
غمانگیز و پیچیده و مبهمی؟
مرا دوست داری ولی تا کجا؟
مرا تا کجا “دوستتدارم”ی؟
نه با تو دلم خوش، نه بی تو دلم…
جهنم-بهشتی، نه! شادی-غمی
تو هم مثل باران که نفرین شدهست
بیایی زیادی، نیایی کمی
جهان، ابر خاموش و بیحاصلیست
بگو باز باران! بگو نمنمی……
مژگان عباسلو
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم اسفند ۱۳۹۱ ساعت توسط بانو
|
شعر اين سخن لطيف را بيش از هر چيز دوست دارم.