2.دلتنگی یعنی ؛

روبروی دریا ایستاده باشی و خاطره یک خیابان خفه ات کند.


3.به باران عادت نمی کنم ؛ هر بار که میبارد خیس می شوم!

4.آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد ...
امـا فـاجعـه ی زنـدگی تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد.


5.سرمايه غم ز دست آسان ندهم

دل بر نكنم زدوست تا جان ندهم

ازدوست به يادگار دردي دارم

كان درد به صد هزار درمان ندهم

ابوسعيد ابوالخير


6.گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی

اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی


یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید

نامهربانی های دنیا را بلد باشی


وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

باید هزار آیا و اما را بلد باشی


شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی


گفتی:"وجود ما معمایی است..." می دانم

اما تو باید این معما را بلد باشی


محمد حسین بهرامیان


از فائزه (باران)