949
با همین دست، به دستان تو عادت كردم
این گناه است ولی جان تو عادت كردم
جا برای من گنجشک زیاد است، ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم
گرچه گلدان من از خشك شدن میترسد
به ته خالی لیوان تو عادت كردم
دستم اندازهی یك لمس بهاری سبز است
بسكه بیپرده به دستان تو عادت كردم
ماندهام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت كردم
" علی اکبر رشیدی "
این گناه است ولی جان تو عادت كردم
جا برای من گنجشک زیاد است، ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم
گرچه گلدان من از خشك شدن میترسد
به ته خالی لیوان تو عادت كردم
دستم اندازهی یك لمس بهاری سبز است
بسكه بیپرده به دستان تو عادت كردم
ماندهام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت كردم
" علی اکبر رشیدی "
+ نوشته شده در پنجشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت توسط بانو
|
شعر اين سخن لطيف را بيش از هر چيز دوست دارم.