642

گريه مون هيچ
خنده مون هيچ
باخته و برنده مون هيچ
تنها آغوش تو مونده
كه اونم هيچ
زويا زاكانيان

گريه مون هيچ
خنده مون هيچ
باخته و برنده مون هيچ
تنها آغوش تو مونده
كه اونم هيچ
زويا زاكانيان

ما مثل دو سیم
برهنه در آغوش هم
مگر می شود که باشیم؟
دو موازي تا هميشه ايم
در تیر های برق
هر وقت کلاغی روی تو خوابید
به من نزدیک تر شدی...
حسن آذری

بلند موی و پریشان، ولی به لب لبخند
چقدر زود به دیوانه ها شدم مانند!
تمام شهر قسم میخورند ضدّ منی
ولی به نام تو هر روز میخورم سوگند
چرا دو خط موازی همیشه غم دارند؟
نمیرسند ولی تا ابد کنار همند
نگاه کردی و گفتی: تو جَلد قلب منی
برو! بپر که رهایی پرندهی در بند
امید شاخهی گل هم وصال با خاک است
تو خاک و شاخهی گل را زدی به هم پیوند
مجید صحراکارها
پ.ن: من موندم تو اين فيلم ماتادور چطور يارو خودش خوشحال و خندان از ماشين پرت مي كنه پايين بعد لباسشو مي تكونه و به راهش ادامه مي ده؟
من يك بار از سرويس دانشگاه كه سرعت هم نداشت افتادم پايين ،خوردم زمين شتلق صدا دادم و تا چند لحظه عين ستاره دريايي پخش زمين بودم. جلوي يك اكيپ دانشجو. تا چند وقت هم تو خونه راه مي رفتم و تا مامانم مي گفت امروز ناهار با تو سريع مي گفتم" آره ديگه از ماشين افتادم. بد جورم كوفته شدم. يعني موندم چطوري پام نشكست..." و ژست "قهرمانان، دلاوران " به خودم مي گرفتم تا مادرم از صرافت بيفتد.در كل اگر بخوام بگم چيز خوبيه.كاربرديه.
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
بـــه تــــو اصرار نکرده است فـــرآیندش را
قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقـــان بــه تو این بندش را :
«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گــم کرد خداوندش را »
كاظم بهمني
شعر كامل ادامه مطلب

ناگزیر از سفرم،
بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
فاضل نظري

بیا برگرد ! باهم گاه ... باهم راه ... باهم ... آه !
مرا دور از تو خواهد کشت" با هم" های بعد از تو
مژگان عباسلو
شعر كامل ادامه مطلب

گیسو به هم بریز
و جهانی ز هم بپاش
معشوقه بودن است
و" بریز و بپاش "ها .
حسین زحمتکش
شعر كامل ادامه مطلب
موهایی که حامل شالت شده اند
شامل حالم نمی شوند
چرا ؟
آرش ناجی
پ.ن: تا آخر ماه نيستم.كامنتهايتان را از نت گوشيم مي خوانم.در پناه حق

فكر كن سفره ماهي پيري ، كه تنش خسته از پذيرايي است
با چه انگيزه از ته دريـــــــا ، مرد صياد را صــــــدا بزند
وقطاري به سمت او راهي است...خنده دار است دست و پا بزند
زندگي رو به قبله خوابيده ، مرگ همبستر قديمي اوست
زندگي تشنه ي همآغوشي است ، يك نفر مرگ را صدا بزند
سعيد حيدري
شعر كامل ادامه مطلب