642

گريه مون هيچ

خنده مون هيچ

باخته و برنده مون هيچ

تنها آغوش تو مونده

كه اونم هيچ


زويا زاكانيان


641



ما مثل دو سیم

برهنه در آغوش هم

مگر می شود که باشیم؟

دو موازي تا هميشه ايم

در تیر های برق

هر وقت کلاغی روی تو خوابید

به من نزدیک تر شدی...


 حسن آذری
 

640

بلند موی و پریشان، ولی به لب لبخند

چقدر زود به دیوانه ها شدم مانند!

تمام شهر قسم می‌خورند ضدّ منی

ولی به نام تو هر روز می‌خورم سوگند

چرا دو خط موازی همیشه غم دارند؟

نمی‌رسند ولی تا ابد کنار همند

نگاه کردی و گفتی: تو جَلد قلب منی

برو! بپر که رهایی پرنده‌ی در بند

امید شاخه‌ی گل هم وصال با خاک است

تو خاک و شاخه‌ی گل را زدی به هم پیوند



مجید صحراکارها


پ.ن: من موندم تو اين فيلم ماتادور چطور يارو خودش خوشحال و خندان از ماشين پرت مي كنه پايين بعد لباسشو مي تكونه و به راهش ادامه مي ده؟

 من يك بار  از سرويس دانشگاه كه  سرعت هم نداشت افتادم پايين ،خوردم زمين شتلق صدا دادم و تا چند لحظه عين ستاره دريايي پخش زمين بودم. جلوي يك اكيپ دانشجو. تا چند وقت هم تو خونه راه مي رفتم و تا مامانم مي گفت امروز ناهار با تو  سريع مي گفتم" آره ديگه از ماشين افتادم. بد جورم كوفته شدم. يعني موندم چطوري پام نشكست..." و ژست "قهرمانان، دلاوران  " به خودم مي گرفتم تا مادرم از صرافت بيفتد.در كل اگر بخوام بگم چيز خوبيه.كاربرديه.

639

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

بـــه تــــو اصرار نکرده است فـــرآیندش را

قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقـــان بــه تو این بندش را :

«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گــم کرد خداوندش را »


كاظم بهمني

شعر كامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

638



ناگزیر از سفرم،
بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد


فاضل نظري

637


بیا برگرد ! باهم گاه ... باهم راه ... باهم ... آه !

مرا دور از تو خواهد کشت" با هم" های بعد از تو


م‍ژگان عباسلو

شعر كامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

636



گیسو به هم بریز

و جهانی ز هم بپاش

معشوقه بودن است

و" بریز و بپاش "ها .


حسین زحمتکش

شعر كامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

635


موهایی که حامل شالت شده اند

شامل حالم نمی شوند

چرا ؟


آرش ناجی

پ.ن: تا آخر ماه نيستم.كامنتهايتان را از نت گوشيم مي خوانم.در پناه حق

634



فكر كن سفره ماهي پيري ، كه تنش خسته از پذيرايي است

با چه انگيزه از ته دريـــــــا ، مرد صياد را صــــــدا بزند


فكر كن بچه لاك پشتي كه روي ريلي به پشت افتاده

وقطاري به سمت او راهي است...خنده دار است دست و پا بزند


زندگي رو به قبله خوابيده ، مرگ همبستر قديمي اوست
زندگي تشنه ي همآغوشي است ، يك نفر مرگ را صدا بزند


سعيد حيدري

شعر كامل ادامه مطلب


ادامه نوشته

633

بوی تو می آید. 

و من مدام فکر می کنم. 

باید در آغوش کشیده شوم.

 

آبا عابدين