460

بگو چکار کنم؟

با فلفلی که طعم فراق می دهد

با دردی که فصل را نمی شناسد

با خونی که بند نمی آید

بگو چه کار کنم؟

وقتی شادی به دم بادکنکی بند است

و غم چون سنگی

مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند

دلم شاخه ی شاتوتی

که باد

خونش را به در و دیوار پاشیده است.


غلامرضا بروسان

459

تو را به جای همه كساني که نشناخته‌ام

دوست می‌دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام

دوست می‌دارم

برای خاطر عطر گسترده بیکران

و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر برفی که آب می‌شود،

برای خاطر نخستین گل

برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان

تو را برای خاطر دوست داشتن
 دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم
دوست می‌دارم.

پل الوار

تقديم به م. ر

ادامه نوشته

458

گاهی هیچ چیز 

مثل لبخند زدن

به این زندگی سگی 

آرامبخش نیست

  درست مثل این است که 

یک دیوانه ی روانگسیخته

تو را به باد کتک بگیرد 

و تو بدانی

که او هرگز "نمی فهمد"


ناشناس

456

در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود


گروس عبدالملکیان

457

هر که با مرغ هوا دوست شود،

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود


سهراب سپهری

455

454

این موسیقی اسپانیایی

که فرودگاه را به گریه انداخته،

مرا به یاد تو می اندازد... .

عزیزم!

هیچ پروازی

بخاطر دلتنگی مسافرش

لغو نمیشود.



سارا خوشکام

453

جامي كه مستمان نكند بي شراب باد

چشمي كه فتنه خير نباشد به خواب باد

452

من آنقدر با تو بوده ام
که از بودن کنار دیگران سردم میشود...

پل الوار

451

خورشید را در آغوش گرفته‌ای
پاهایت را به بوسه‌های دریا سپرده‌ای
مووهایت را به دستِ نسیم.

چه خوش‌ غیرتم من!

  رضا کاظمی

450

یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد

من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد

یک نفر از خواب بیدارم کند دارد کسی
با خودش عشق مرا بازو به بازو می برد


الهام ديداريان

449

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است..


نزار قبانی

448

نقشه را تا می‌زنم
و جهان را
توی جیبم می‌گذارم .
...
..
.
«تو» فقط چند سانتی‌متر
از من دوری !


سارا خوشکام