339

دلگیر نشو از آدم ها،

نیش زدن طبیعتشان است.

سال‌هاست

به هوای بارانی

می گویند خراب!

338

آخر قصه را بردار و با خودت ببر

همان یکی‌ بود و یکی‌ نبود

همان گنبد کبود

را برای من بگذار

در فکر شروعی دوباره ام.

       من بودم و هنوز کس دیگری نبود

 

نیکی‌ فیروزکوهی

337

بسترم

صدف خالی یک تنهایی است

وتوچون مروارید

گردن آویز کسان دیگری


هوشنگ ابتهاج

336

گردباد که آمد

همه چیز را با خود برد

جز درخت یادت

که ریشه در زمین داشت!


علی بلیغی

335

سعی کن با همه چیز کنار بیایی !

فرار نکن
زمین به شکل احمقانه ای گـِـرد است !


رسول یونان

334

هیچ‌چیز را چشم بسته قبول نکنید
حتی سخنان بزرگان را
بزرگمهر که می‌گفت
سحرخیز باش تا کامروا شوی
دروغ می‌گفت باور نکنید
دور و بر ما، سحر خیزها
یا کله‌پز شدند یا نانوا !

اکبر اکسیر

332

آن سطرها گذشت...

وحالا این پیری مدام مرگ را زیباتر کرده است!


آن قدر که کوه کنار خانه ام حتی اگر آتشفشان کند

از ایوان و غروب نخواهم گذشت...


گروس عبدالملکیان


331

به خودت نگیر شیشه‌ی پنجره

 تمیزت می‌کنند که کوه را بی‌غبار ببینند

 و آسمان را بی‌ لکه

 به خودت نگیر شیشه

تمیزت می‌کنند

 که دیده نشوی .


 عليرضا روشن

330

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق میشود ساحل ندارد


مهدی فرجی

شعرکامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

329

چه می شود اگر حوالی ساعتی که مسافر خور نیست

یک نفر بیاید

که هیچوقت نبود

و از آسمان آنقدر سیر باشد

که پرواز به رخ لاک پشت ها نکشد

من نگاهش کنم و پیش خودم بگویم راه گم کرده است ...

و او به نشانه ی احترام به حماقتم

پول قهوه ای را که خورده ام حساب کند

با هم تمام نا کجاها را قدم بزنیم و من از ترس های کودکی ام با او بگویم

و او مدال افتخار های روی سینه اش را

پنهان کند

تا وقتی زیر یک سقف می خوابیم

خیال جفتمان

از تقسیم ِ عادلانه ی بی کسی

تا مبل های مشترک

راحت باشد ...


هومن شریفی

328

آیا پرنده ها

به آسمان می روند

وقتی

به خاک می سپاریمشان؟


مرتضی محمودی

 

327

گزارش سازمان هواشناسی
هرچه می خواهد باشد
پس از تو
هوا

پس است...


ناشناس

326

آنقدر نیامدی

که آدم برفی حیاطمان هم

خودکشی کرده است

راستی

بهار این بود؟


ناشناس

325

نان تازه بگیر
به خانه‌ام بیا
دریانورد خسته!
می‌خواهم لباس‌های خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت..
بگویی
شانه‌هایم
سکان زندگی توست
و من

پنجره‌های این شهر طوفان‌زده را محکم ببندم...


سارا محمدی اردهالی

324

خدا می داند

چقدر دردناک است

برای آدمی که زخم هایش را

حتی از آینه پنهان کرده است

در وصف خود بگوید:

"آی ..."


مژگان عباسلو

323

گریه را من می کنم
سیفون را تو می کشی
برمی گردیم سر سفره ای
که فقط به اندازه ی دو نفر جا دارد
چایت را تلخ بخور!
وقتی شیرین هم
اسطوره ای ست
که می خواست با دو نفر بخوابد


مهدی موسوی

322

از آدم‌ها
خسته‌ام،
مثل جنگجویی
از شمارش زخم‌هایش...

مژگان عباسلو

321

لب‌هايت به جان ديگري مي‌افتد

دردهايت به شب من
اين مشروب‌ها بي‌تو سري را گيج بي‌كسي نمي‌كنند
تو از تمام جمع‌هاي بي‌من
تا می‌تواني لذت ببر
من به دراكولايی قناعت كرده‌ام كه از بي‌كسي
تنها خون خودش را مي‌خورد


  هومن شريفی

320

اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت...

که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور؟


علیرضا بدیع

319


دیوانگی کردن  کمی سخت است، باور کن


وقتی جهان مجموعه ای از سربه راهی هاست



رئوف عاشوري

ادامه نوشته

318

در شمارش بیهوده‌ی گوسفندان
در قُرق شبانه‌ی تن و بستر
چاره تنها تویی
برگرد گرگ عزیز !
کمی بخوابانم
اگرچه در میان دندان‌هایت !


نگین آذر

317

...

سارا سلام ... اشهد ان لا اله ... تو

با چشمهای سرمه‌ای ... ان لا اله ... مست
 
دل می‌بری که ... حی علی ... های‌های‌های
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
 
بـالـابلنــــد! عقـــــد تــو را با لبــان مــن

آن شب مگر فرشته‌ای از آسمان نبست ؟

باران جـل‌جـل شـــــب خرداد توی پارک
مهرت همان شب ... اشهد ان... در دلم نشست

...

  محمدحسین بهرامیان
ادامه نوشته

316

دارد عادتم می شود

که با دلهره تو را ببوسم


مثل ِ گنجشک ها


که هرگز آسوده از زمین دانه بر نمی چینند




یاور مهدی پور

315


باز می شود اشتهای درخت به بهار

نور می پاشد خورشید

به پنجره های رو گرفته

از تراوش باران

خنکای فرودین وول می خورد

میان رختخواب پهن هفت صبح

باد با امید 

داد می زند:

رسیـــــد!!!


زیتا ملکی


عیدتون مبارک