224



وقتی رعد و برق می زند؛

نترس

نرو بغل او..

وقتی دلت می گیرد

نخواه

بغلت کند او..

اجازه نده شب ها

بهت نزدیک شود وقتی..

وقتی..

آخر،

چرا رفتی

زن مردم شدی!



كاظم خوشخو

222

راستـش را بگو
نکند تو همان
"این نیـز"
هستی که
همیشه می گذری؟! ...


بهرنگ قاسمـی

221

وقتی زبان قاصدک ها را نفهمی

فرقی ندارد با خبر باشد نباشد


خواهر چه میگفتی که پروازت نمیرد

پروازمان مرده ست پر باشد نباشد


رئوف عاشوری

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

220

یک بار

با قطار آمدی


صد بار


... پی هر قطار


دل ما تنگ می شود.


رحیم مجیدی

219

بر این سنگ چیزی ننویسید

یا فقط بنویسید

گیاهی دلواپس

که همه بره ها را

گم کرده بود.


محمدرضا عبدالملکیان

218

1.می آیی 

با چشم هایی که از آتش اند و آب

و کنار شعرم می نشینی

افسوس دست هایم

کودکی است که هنوز -

زبان باز نکرده است

2.

با هم به غروب رسيدیم

- من و خورشيد

کنار موج های بازيگوش دريا

لطفا قايق را

 به سمت ساحل بياوريد

آسمان می خواهد

 پياده شود


رضوان ابوترابی

217

حیف که روی ِ تو غیرت دارم

وگرنه روسری ات را

از همین سطر باز می کردم

که همه ببینند

چه خیالی بافته ام از موهات ...


کامران رسول زاده

216

هواپیما رد می شود
ابر رد می شود
آسمان رد می شود
.
.
.
دنیا همین است ...

من ایستاده ام
و همه چیز از روی من رد می شود
از چشم های من
از احساس من ...
.
.
.
من ...
پنجره ام ...

رضوان ابوترابی

215

هزارمین سیگارم را روشن می کنم ....

پس چرا سکته نمی کنم ؟

نمی دانم ....

 

حسین پناهی

214


متلاطم ...

تنها ...

بیکران ...

کاش اقیانوسی نبودم

پنجه کشان بر ساحل ...


شمس لنگرودی

213

سرد است تمام ذره های بدنم

آن گونه که آه یخ زده در دهنم

عریانی یک درخت پیرم افسوس

جز برف کسی نمی دهد پیرهنم!

...

میلاد عرفان پور

212

در آب که شستی تن بی تابت را

دیدند تمام رودها خوابت را

لبهام به شکل بوسه – ماهی شده اند

بنداز درون آب قلابت را


جلیل صفر بیگی

211

ملواني شوريده
خلباني سر به هوا
شاعري عاشق
قصابي دل رحم
کارگري ساده
...
آدم هاي زيادي در من هستند
که عاشق هيچ کدام شان نيستي


جلیل صفر بیگی

210

یک اتفاق معمولی:

من یک مرد معمولی هستم

تو هم یک زن معمولی هستی

و ما هر دو نیازهای معمولی داریم

نیاز به آب و غذا و کمی هوا

و این که با هم باشیم

و همدیگر را دوست داشته باشیم

واین که خیلی معمولی

بمیریم...

پس چرا سعی می کنی همه چیز را انقدر سخت بگیری عزیزم؟

وقتی که زندگی

تا این حد معمولی است

پس بدترین چیزی که می تواند برای من و تو اتفاق بیفتد

چیزی نیست

                 به جز

                         یک اتفاق معمولی!...

"شل سیلور استاین"

208

تنها رفته ای.
من كه میدانم
دل شكسته ات را
گنجشكها
نوك می زنند...!

از

207

ارنست هاس این عکس را در سال 1947 به تصویر کشید.

 مایاکوفسکی، شاعری که برای این عکس شعری سرود:

غمگینم

چونان پیرزنی
که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد
پسرش نیست.

206

زندگی به یک قرار نیست، سرزمین من!

گاهی سنگی

جریان رودخانه را عوض می کند

و گاهی پرنده ها

جاذبه ی زمین را جدی می گیرند

سر درد من جای نگرانی ندارد

با این همه اتفاق که در حال افتادن است

سیگارت را با خیال راحت بکش

نه رگ های متورم گردن من، جریانی را متوقف می سازد

و نه دود سیگار تو، جهان را به سرفه می اندازد

زمین می چرخد

می چرخد با همه ی آدم هایش

و خدا از آن بالا نگاه می کند به دسته گل هایی که آب داده است.


نرگس برهمند

پ.ن:  من با مصرع اخر موافق نیستم

203

آه ! ای کاش ،

روزی از غریزه ی خرگوشیت رها شوی و بدانی

شکارچیت نیستم،

عاشق توام.


نزار قبانی

202

امروز روز خوبی بود

هیچ صفری

اضافه نشد

 به هزار غمی که داشتیم


سینا به منش

201

بارانی مورب

در نیمروزی آفتابی

هیچ اتفاقی نیافتاده است

تنها تو رفته ای

...

قسم می خورم که این باران

بارانی معمولی نیست

حتما جایی دور

اما در من

دریایی را به باد داده اند

رسول یونان

200

نامه‌هات را بی‌نشانی،

به باد بِدِه

می‌رساند.

خانه‌ام بر باد است!

2

هنوز کوچه‌ها همان‌اَند

خیابان‌ها همان‌اَند

پنجره‌ها و مردمِ بی‌رؤیا، همان.

تنها تویی که نیستی!

رضا کاظمی

199

هنوز خیره شدن در چشمان تو
شبیه لذت بردن ازشمردن ستاره
در یک شب صحرای یست
و هنوز اسم تو تنها اسمی است
در زندگی  من
که هیچ کسی نمی تواند چیزی در موردش بگوید
هنوز یادم می آید
رود..رود..غار..غار..وزخم..زخم
وبه خوبی بوی دستانت را به یاد دارم
چوب آبنوس و ادویه ی عربی پنهان
که بویش شبها از کشتی هایی می آید
که به سوی نا شناخته ها می روند
اگر حنجره ام غاری از یخ نبود

به تو حرفی تازه می گفتم.


غاده السمان

198

دنیا

به که من می رسد

چه زود

تمام می شود

این ست

سهم من از تمام جهان !

محسن مرادی

197

لنگه های چوبی در حیاطمان،گرچه کهنه اند

جیر جیر می کنند

اما محکمند

خوش به حالشان که لنگه ی همند!


جلیل صفر بیگی

196

کوچ تا چند ؟! مگر می شود از خویش گریخت

«بال» تنها غم ِ غربت به پرستوها داد


فاضل نظری

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

195

دردِ یک پنجره را پنجره ها می فهمند

معنی ِ کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین

قصه ی تلخ ِ مرا سُرسُره ها می فهمند


کاظم بهمنی

شعر کامل ادامه مطلب

ادامه نوشته

194

آدم را گفت

هبوط تو موقت است

به من باز می گردی

آدم اما خانه ساخت

ما آب را برای گریستن  نوشیده ایم.


علیرضا روشن

193

به تو فکر می کنم و

پشت فرمان ماشینم هستم

مردی به تو فکر می کندو

از خیابان رد...

چه تصادف قشنگی!


جلیل سفر بیگی

192

یقه بالا می‌دهیم
دست‌ها در جیب
سیگار به ته رسیده میان ِ لب
به دیوار تکیه می‌دهیم
نه که کارآگاه باشیم یا عضو مافیا
نه
بدبختیم


علیرضا روشن