102

حمید هامون: آقای رئیس، این خانوم ، این آقا و فک و  فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن.


پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه... انگار من جنایت کرده ام.

حالا هم باید نفقه شو بدم ...

هم خونه رو بدم ،

هم مهریه رو بدم ...

هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم

. چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم

من نمی تونم.

این زن ،

این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ... من طلاق نمیدم..

پ.ن: در سالروز رفتنش

101

قلمروی خیالت آنقدر وسعت دارد که خورشید در آن غروب نمی کند.


مهرناز حسن آبادي

99

دیگر احتیاط لازم نیست ،


شکستنی ها شکست .


هر طور راحتید حمل کنید !

ناشناس

98

تا کی رم کردن آهو ها را در چشمانت ببینم و آه بکشم؟

عشق جرات می خواهد عزیزم...

می روم پلنگی دست و پا کنم!


جليل صفربيگي

97

کودکان شوخی‌شوخی سنگ می‌زنند

قورباغه‌ها جدی‌جدی می‌میرند


اریش فرید

96

ما را از کودکی به جدایی عادت داده اند،

از همان روزی که روی تخته سیاه نوشتند:


خوبها...بدها...

ناشناس

95

  زنی برای اشتباه  



 اشتباه می گیری

من را با صندلی ، با در ، با دیوار

با عطر ملایم ِ زنی که توی تاکسی کنارت می نشیند

و معلوم نیست تا کدام چهارراه

فقط زنی ست که کنارت نشسته!

حساب ِ تو از همه ی خیابان ها جداست

و از همه ی بیمارستان ها،اداره ها،بانک ها

حساب ِ تو چیزی نیست

که در کرایه ی یک مسیر کوتاه ، جا شود

تو با همه ی عابران ِ پیاده فرق می کنی

و با همه ی مردها

که سیگار می کشند و از راننده تشکر می کنند

این را وقتی کنارت نشسته بودم و

برایم از عشق می گفتی ، فهمیدم

اما تو نفهمیدی

هر زنی که روسری اش قرمز بود

من نیستم!


نيلوفر اعتمادي از وبلاگ دمپايي هاي من گم شد!


94

خدایا شکرت

ما دیگر فقیر نیستیم

دیروز پزشک ِ آبادی گفت...

چشم های پدرم

پر از آب مروارید است


رسول ادهمي

93

آقای وزیر؛



باید بروی بمیری



تمامِ جادّه‌ها را هم اگر صاف کنی



او دیگر برنمی‌گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــردد
!!



رضا کاظمی

پي نوشت: اين شعر واقعا زيباست!


92

خدايا ما را ببخش

از اين همه دري كه زديم

يك كدام خانه ي تو نبود!!

ناشناس

91

کوچکتر که بودیم
ایمانمان بزرگتر بود
بادبادک که میساختیم
تردید نداشتیم که مبادا باد نباشد...

گوربان

90

دوباره سیب بچین حوا

من خسته ام

بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند

ناشناس

89

        
قایقت می شوم...بادبانم باش...

بگذار هرچه حرف پشت ِ سرمان می زنند مردم..

باد هوا شود ...دورترمان کند

رضا کاظمی

87

این روز ها بر روی جانم ماتیک میکشم...اخر جانم به لبم رسیده !!

ناشناس