65

به تو سپرده بودمش
با هزار و یک امید
و امروز برای هزارو یکمین بار
دلم را می برم
تا شکستگی اش را.....

گچ بگیرند!!!!


مجيد سعد آبادي

64

در گلوی من ابر کوچکی ست
می شود مرا بغل کنی؟
قول می دهم
گریه...
کم کند


مژگان عباسلو

63

ما دردسری برای همسایه شدیم

همسایه ی بی نوای همسایه شدیم

از بس به کباب دلمان بو بردند

شرمنده ی گربه های همسایه شدیم


جليل صفر بيگي

62

از بهار تقويم مي ماند

از من

استخوانهايي كه تو را دوست داشتند.


الیاس علوی

61

عاشقی نکرده ایم
من به چشم گاو سبزه ام
گاو در نگاه من کباب!

شیون فومنی

60

تصويرت را در آب ديدم

تو رفتي

من به دنبال رودخانه راه افتادم


شهاب مقربین

59

این روزها که می‌گذرد، جور دیگرم

دیگر خیال و فکر تو افتاده از سـرم


دیگر دلم برای تو پـــرپـــر نمی‌زنــد

دیگر کلاغ رفته به جـــلد کــبوتــرم


دیگر خودم برای خودم شام می‌پـزم

دیگر خودم برای خودم هدیه می‌خرم


دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم

دیگر بلد شدم که بهـــانه نیـــــاورم


اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس

این روزها من اسم کسی را نمی‌برم


این روزها شبیه «رضا»های سابقم

هر چند بدترم ولی از قبل بهتــــــرم


من شعر می‌نویسم و سیگار می‌کشم

تو دود می‌شوی و من از خواب می‌پـرم



رضا کیاسالار

58

کوه با نخستین سنگها آغاز می شود

و انسان با نخستین درد

در من زندانی  ستمگری بود

که به آواز زنجیرش

خو نمی کرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

قسمتي از شعر آيدا در آينه از احمد شاملو شعر كامل را مي توانيد در ادامه مطلب بخوانيد

ادامه نوشته

57

سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفته‌ی من انداختی
بعد
پرسیدی:
"مزاحمتان که نشدم؟"
خندیدم،
"نه! اصلا" 

 

سارا محمدی اردهالی

56

صداي قلب نيست

صداي پاي توست

كه شبها در سينه ام مي دوي

كافي ست خسته شوي

كافي ست بياستي


گروس عبدالمكيان


55

جا براي من گنجشك زياد است

ولي

به درختان خيابان تو

عادت دارم


علی اکبر رشیدی

54

پسر قصه گفت

دختر باور کرد

کودک سر راه ماند.


داریوش خطیر

53

اینبار که به دنیا آمدی

وارونه زندگی کن


هرچه فکر می کنم،

مي بينم

روزهای کودکی

برای پایانی خوش

ساخته شده بودند...

52


من از تمام مردم شهر قشنگ‌ترم

سپيد مي‌پوشم

سپيد مي‌بينم

سپيد مي‌گويم

امّا غزل

-دختر همسايه-

از من قشنگ‌تر است.


سید احمد حسینی

51


انگار کن شهریوری در کار نیست 

که آخرین روز مرداد است و

         یک عالمه ناز دارد

                                 مهر

                                      تا بیاید.

49


يكي بود

  يكي....

من مي روم

قصه بايد آغاز شود

48

تو هم دست کمی از او

نباید داشته باشی

یک دنده و لجباز

مثل بطری ِ نامه بر ِ دریا

تا سرت به سنگ نخورد

نم پس نمی دهی !


كبريت خيس.عباس صفاری

47

می گویند عمر من و تو

در محاسبات نجومی

در حد پلک زدن یک ستاره هم نیست .

من اما حاضرم  

زیر تک درختی

پرت افتاده تر از تنهائی آدم

در پرتو حسن تو بنشینم

و صد سالی یکبار

پلک بزنم .


عباس صفاری

46

خورشيد حق دارد

خروس حق دارد

ساعت حق دارد

يك روز تا ظهر بخوابد

تو اما حق نداري

بوسه‌ي صبحگاهي مرا فراموش كني

و مرا بي‌ترانه و لبخند

به اداره بفرستي.



حمید رضا شکارسری

45

احساس درختی را دارم
که در مسیر کارخانه ی چوب بری قرار گرفته است...


غلامرضا بروسان

44

خسته‌ام

از زمین و از زمان؛
مرا
۷ ِ کوچکی بکش
در آسمان...


مژگان عباسلو

43

- هی ! رفیق ! با من نمی آیی ؟!

- واسه چی می ری ؟!

- یعنی مهم نیست کجا می رم ؟

- مهم اینه که به کجا می رسی !

- واسه کی مهمه ؟ واسه تو یا من ؟

- واسه مقصد !

- فلسفه می فهمی ؟

- اینقدر می فهمم که تنها نباید بریم !

- یعنی با من می آیی؟

- عاشقت می شم !

- درد می کشی  !

- می میرم !

- زنده بودن مهمه !

- زنده بودن دلیل می خواد !

- دلیلی بهتر از رفتن ؟!

- تنها رفتن ؟

- با هم رفتن !

…..

- چرا بر می گردی ؟ قرارمان این نبود

- درد ، حرف نیست ! کلمه نیست ! دوستت گفته بود ! یادت نیست ؟

درد یک بار از انسان مرد می سازد و 

هزار بار ، نامرد

42

بر هر چه به غير عشق پا بگذاريد 
دست دل خويش در حنا بگذاريد 
عاشق بشويد، مردم! عاشق بشويد 
يك نام خوش از خويش به جا بگذاريد 


جلیل صفربیگی

41

تمام بلوزم را

می‌شکافم


که بادبادکم

تا شهر تو برسد ...


احسان پرسا

40

قرارِ ما؛ پایانِ شبِ سیَه

حالا برو!

می‌خواهم تا سپیده‌ی چشم‌هات قدم بزنم

39

ظرف های ظهر را شسته ام...

چای همدم کشیده...

شام حاضر است...

تو فقط چروک درد را اطو بزن ...

38

 

چگونه میتوان به تاول های پا گفت

تمام مسیر طی شده اشتباه بود

وهم سبز


37

 آواز هـــزار فنـــج در نــی لبکــــت

یک لحظه بزن کنار، لای لچکـــت

شیرین شده با عسل لبانت بانو

لا حـــول و لا قــــوة الا نمکــــــت



حسین رضوی فرد

36

پرنده در مسیر سقوط به گلوله گفت:
دلت خیلی گرم است
تو هم عاشقی؟؟

35

کولر

رانده  ی بام!

بخاری

دنج اتاق...!

گرم اگر باشی دلخواهی!

34

 دیدی

هـمان یک مشـت

دانه ی احسـاسی که پاشیدی

چطـور خیـال پـرواز را

از سـر این پـرنده

پـراند؟؟!!

33

خورشید را در آغوش گرفته‌ای

پاهایت را به بوسه‌های دریا سپرده‌ای

مووهایت را به دستِ نسیم.



چه خوش‌ غیرتم من!!!!!!!!

رضا کاظمی

32

وقتی در زدند از چشمی نگاه کن

شاید شیری باشد

که بو کشیده

یا کفتاری آمده به میهمانی

همیشه آن را که انتظار می کشیم

به موقع نمی آید ...

و عشق یعنی جنگلی که گرسنه شود

خودش را خواهد خورد .

وقتی دوستت ندارند

مجبوری کارهای عجیب و غریبی بکنی

مثل تفنگ پدربزرگ که از صندوق قدیمی بیرون آمد

و اولین نفری را که دید کُشت ...

. . . حالا در را باز کن

برای شام امشب

به خرگوشی قانع باش

این شعبده باز همه چیز را غیب کرد

جز احساسی که تنها تو درکش می کنی ....


وحید پورزارع

31


           باران چشم

                  از خانه که می آیی

                               یک دستمال سفید

                                          پاکتی سیگار

                                               گزیده شعر فروغ

                                                      و طاقتی طولانی بیاور

                                                            احتمال گریستن ما بسیار است!

                                                                                             

                                                                            سید علی صالحی

30

1.بهزیستی نوشته بود:

شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت

جز معلم عزیز ریاضی ام

که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!

اكبر اكسير


2.صفر را بستند

تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
............

3.ازآجیل سفره عید

چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:

پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

حسين پناهي

29

هر روز تكراریست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند

28

همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !

نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...

نـ ماندن ِ تو ...

.

.

.

کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـو خبــری مـی داد از

نـ رفتن ِ تـــو ..


27

امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد


یا باید خانه مان را عوض کنم

یا پستچی را

تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!