22


زمان هنوز يک اماي نازنين دارد

به اوج نقطه ي پايان خود يقين دارد

زمين چقدر بگردد براي ديدن تو

کدام شب خبر از روز  آخرين دارد؟

من فلک زده دور از تو مرده اي هستم

که حال و روزم؛ اياک نستعين؛ دارد

دلم گرفته و کم مانده تکه تکه شود

شبيه منطقه اي که هنوز مين دارد

دوباره سفره ي عيد از نبودن تو پر است

قبول نيست؛ مگر انتظار سين دارد؟

21

مترسکی شده ام عاشق کلاغی که

پریدو رفت به امید کوچه باغی که

دلم به لرزه در امدوبعدازان پیچید ـ

میان مزرعه اخبارداغ داغی که

کنارمزرعه ان روز حس من تبدیل

به ناگهان شدو افتاد اتفاقی که

وساعت از نفس افتادواو نمی امد

دگرنمانده برایم دل ودماغئ که

کلاغ شهری من روستا که جای تو نیست

برو به قول خودت سمت چل چراغی که

جهنمی شده بی تو بهار گندمزار

تویی که هی نگرفتی ز من سراغی که

پرنده های زیادی به سویم امده اند

ولی دل من اسير  همان کلاغی که

الهام مظفری