20

 

شما مرا نمی شناسید

 و حیاط خانه ام را که پر از احتمال و بی صبریست 

 هرگز ندیده اید

...

گاهی دلقک هم شده ام

وپا گذاشته به عمد

بر پوست موزی که

در شیب تلخ اوقات شما

سیاه شده بود

19

آغاز دستهای تو بود
با گریه کنم هایت
کنا ویرانی کلمات
انحنای تن حوا
میعاد گاه تنفس
و گاه بود خواهش دست

بر خیس می باردهایم


بیژن نجدی

18


دلِ ساده

 برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
 گنجشک ها را
از دوروبر شلتوک ها کیش کن
 که قند شهر
دروغی بیش نبوده است

17

آرزو هایم 

چون گنجشکهای آسمان شهر

به انبوهی  سیم های بالای سرشان

گره خورده اند


16

گاه زخمی که به پا داشته ام

زیر و بم های زمین را به من آموخته است...

سهراب

15

روز خوبی بود

من و باران

از خانه زدیم بیرون

جای خالی شما هم تر